خواهرم میگه من همسن تو بودم دوتا بچه داشتم تو نمیتونی خودتو جمع کنی اعتماد به نفسمو نابود کرد
بچه ها انقد گریه کردم چشمام درد میکنه
میشینم بادقت همه ی حرفاتونو میخونم
من سر دخترم خانواده شوهرم هی میگفتن از پس بچش بر نمیاد تک دختره بچه شو نمیتونه بزرگ کنه میکشتش هر شب مادر شوهرم تا دو ماه میومد واسه بازرسی تو در و همسایه و فامیل غیبت میکرد که میترسم کاش خودم بزرگش میکردم ،الان خودش 11تا نوه داره یکی از یکی بدتر دخترش بعد من با وجود یه پسر هشت ساله زایمان کرد دختر اورد دخترش دو سالشه نمیتونه مراقب باشه هر روز مریضه ،دخترای دیگشم بچه هاشون یا مریضن یا بی ادبن و فحش میدن یا خیلی چیزای دیگه خدارو شکر تنهای بزرگش کردم با وجود رفلکس و بد غذا بودنش الان همه از من تجربه میخوان تا حالا که سه سالشه نذاشتم سوزن دس دخترم بره یا سرما بخوره همش حسرت به دل شدن
مادرشوهرم بدترین حرف رو بهم زد، شوهرم از زن سابقش یه پسر داره من بچه خودمو سر نه ماه از دست دادم مادرشوهرمم بهم گفت اشکال نداره بچت مرد بذار شوهرت پسرشو ناز کنه به جاش
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
32 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
