دختر من فوقالعاده بابایی و به شدت حساس رو پدرش دیروز سیزده بدر شوهرم و دخترم مشغول بازی بودن باهم جاریم به شوهرم میگه این قدر که دخترت تورو دوست داره تو چی دخترت رو بیشتر دوست داری یا زنت رو اونم شوهرم هم چون خواسته دل دخترم نشکنه و یا شاید هم حرف دلش واقعا همین بوده بدون هیچ سیاستی میگه نه دخترم رو بیشتر دوست دارم بعد از ۴ یا ۵ ساعت که همه دور هم نشسته بودیم جاریم تو جمع گفت حالا به خانمت بگم چی پشت سرش گفتی بعد با موذی گری گفت که شوهرت ظهری گفته که دخترش رو از تو بیشتر دوست داره این جاری فامیل شوهرم هم هست و من تو جمع غریب هستم فوقالعاده خودش رو خوب نشون میده و همه میگن خوش قلب و مهربون ولی به موقع اش هم با سیاست موذی گری خودش رو میکنه و باعث دلخوری من میشه من به شوهرم میگه چرا باید حرف تورو توی جمع به من بگه و منو بهم بریزه از دیروز تا حالا همش بحث داریم شما هم از موذی گری های فامیل شوهر و راهکار هاتون بگید مخصوصا اونایی که خودشون رو خوب و مهربون نشون میدن الکی ولی دنبال مارموز بازی هستن و با خنده و مهربونی نیش و کنایه می زنن
سیاست نداری دیگه گلم میزدی زیر خنده میگفتی منم عاشقه دخترمم ما دوتایی جون میدیم برا دخترمون& ...
شوهرم بخدا خیلی بی شیله پیله اس دیروز تا حالا همش میگم تو زندگیم هستی و فلانی خواسته باهات شوخی کنه جدی نگیر میگم نه خواسته الکی تو جمع منو ضایع کنه وگرنه چی کار داشت بگه شوهرت پشت سرت گفته دخترت رو بیشتر دوست داره بچه پاره تن آدم هر موجودی بچه اش رو دوست داره ولی هدف اون کوچیک کردن من بود
واي چقدر شما مثل مني هميشه همينه و حكمتشو نميدونم بخدا
بخدا دلم برا همه می سوزه و همیشه مراعات دیگران رو میکنم ازدواج اونا فامیلی و از سر مصلحت بوده ولی ما با یه عشق جنجالی به هم رسیدیم مدام جلو برادر شوهرم از زنش تعریف میکنم که نسبت به زندگیش دلگرم بشه همش میگم قدر زنت رو بدون خیلی خانومه ولی جوابم اینه
کلا برادر شوهر و جاری انگار ی چیزیشون میشه. مث برادرشوهرمن ک چون بزرگتراز همه اس دستور داده برا خواهرشوهرم ما سیسمونی بخریم. شوهرمم توجمع گفت مجبور بشم میخرم ولی سرسوزن راضی نیستم. منم به خانمش گفتم نهایتا میخریم براش ولی بعنوان صدقه سر بچم میدم بهش!! چون حرص داشتم دیگه هیچی بذهنم نرسید.😐
وزن قبلی -> ۷۵ وزن بعدی -> ۷۰ وزن فعلی -> ۶۷ هدف ->۶۰ من میتونمممممم😍😍