سلام...بچه ها بیاین یکم از خرابکاری های بامزه بگیم ب بخندیم دور هم و یکم شاد شیم!. ..
خب من وقتی بچه بودم فوق العاده شر بودم...یادمه اون موقع ها پیش دبستانی بودیم بچه هایی که کار بد میکردن یه لنگ جورابشون رو در میاورن و اویزون میکردن تا بقیه بچه ها اونارو بشناسن و باهاشون بازی نکنن...وااای بعد ما نگاه میکردیم پای کی جوراب نداره خخخخ....جالبش اینجاست که من چند جفت جوراب اضافه می اوردم و هم خودم بر می داشتم و هم به بقیه ی لنگه اویزون ها میدادم. ...یه بارم مهد کودکم رو پیچوندم و با بچه های یه کلاس دیگه رفتم سینما...بعد منو و خواهرم دوقلوییم . و کلاسامون جدا بود..اون تمیز و مرتب من بی نظم و شلخته .وقتی برگشتم دیدم ...جفت معلم ها چسبیدن به خواهر من..قشنگگگ یادمه گذاشته بودن از وسط یکی این دستش رو می کشید اونم اون یکی دستش رو..اونم گریه میکرد ...منم در کمال آرامش اومدم دستمو تکون دادمو..گفتم سلام...کیفم رو برداشتم و دست خواهرمو گرفتمو در حالی که چاک مقنمه ام کنار گوشم بود و کیفم رو زمین می کشیدم گفتم زنگ خورده ما میریم خونمون خداحافظ....خخخخ هنوز یاد قیافشون می افتم خندم میگیره...بماند بعد اون تا یه هفته جوراب نداشتم!
