اخه من مامانم خیلی حساس بود ..نمیتونستم بهش بگم..خودشم پیشنهاد داد برو معاینه با مادرشوهرت.....بعد که بهش زنگ زده بو که بیایید با رها برید شوهرم وارد عمل میشه و به مامانش میگه....منم عین ابله ها همه چیزو گفتم..اخرشم که اونجوری شد...
اره واقعا نباید به مادرشوهر اعتماد کرد من عیدم بز چوب سادگیمو خوردم
با همسر سر یه چیز بیخود درباره فامیل حرفمون شد اونشبم مادرشوهرم مهمونی داشت و من باید میبودم شوهرم منو گذلشت خونه مامانش اینا البته بعد از دعوامون منم بغضم ترکید و قبل از اومدن مهمونا باهاش درد و دل کردم منو بوسید و دلداریم داد و گفت با پسرمم صحبت میکنم
منم چون دلم شکسته بود توو مهمونی سر حال نبودم بعد به جای اینکه بشینه با پسرش حرف بزنه گفته بود هرکی ندونه فک میکنه من رهارو گرفتم کتک زدم که اونجور توو مهمونیخ من قیافه گرفته!!!!!
وای داشتم میمیردم وقتی شوهرم اینو گفت