2777
2789
عنوان

هفته بعد جدامیشم.طلاق هی خدا

831 بازدید | 24 پست

سلام من ۲۴سالمه تو تاپیکا قبلی هم گفته بودم چند ماه عقدم اول سه ماه صیغه بودم بعد دوم فروردین عقد کردم.تو نامزدی شوهرم خیلی اذیت میکرد حتی تل هم نداشتم هی میگفت چشات میچرخه یه بارم رفتیم خونه داییش یواش داشت ازم بدمیگف ومیخواستیم بهم بزنیم خلاصه مادرش خیلی اذیتم میکرد ولی همیشه پشت مامانش بود.دوشب قبل عقدساعت یک شب بودتوخیابون بودیم یه ماشینی رد شد صدااهنگشو زیاد کرده بود یه لحظه نگاه کردم که افتضاحی دراورد توخرابی تو فلانی که حتی نمیزارم نت هم داشته باشی تو اون ساعت شب رفت درخونمون من دخترتونو نمیخوام دیگه باز حل شدروز عقد زنگ زدم کجایی ازمحضر زنگ زدن گفت مهمون داریم و من گفتم مهمون واجبه یا عقدت گوشیو قطع کرد.عقد شدیم یه اپارتمان گرفتیم رفتیم بینم مستاجر قبلی کی خالی میکنه یه پسری رفت تو واحد روبرویی اومد به من گفت ببین من روز تاشب سرکارم دست ازپاخطا کنی میزارم سرتو میبرم .منم گفتم اخه مگه ادم ندیدم پره دانشگام پسربوده من اهل این حرفا نبودم چه برسه الان که شوهر دارم گرفت دستمو انقد پیچید که از زور درد چشام سیاه شد ویه فحش زشت بهم داد.گفت الان میریم تمومش میکنم یکم بعد من داشتم گریه میکردم گفت وقتی میزنمت عاشقت میشم یه بارم جلو دامادشون ازپله انداختم.خلاصه شب اخر داداششو باباش اومدن خونمونو ببینن.من گفتم یه قاب مامانم داره میخوا بزنمش به این دیوار گفت حق نداری بیاری گفتم چون مال مامانمه گفت اره برو به خونوادت بگو حالم ازهمشون بهم میخوره منم بابام مریضه دلم خیلی گرفت و کوچیک شدم جلو خونوادش.زدم بیرون ساعت دوازده شب اپارتمان هم تو بیابونی اومدن برن  داداشش گفت بیابرسونیمت گفتم نه داداشم میا سراغم شوهرم گفت ولش کنید داداشش میا میبرش من باز ازترس بیابونی و شب افتادم اومدم باشون تو راه گریه کردمو و گفتم خیلی پستی بابام مریضه و هی گفتم.گفت بابا فردا میری کاراطلاقو انجام میدی...خلاصه سه ماه ولم کرد نه خودش نه خونوادش سراغمو نگرفتن من رفتم مهرو نفقمو اجراگذاشتم باز گفتم شاید دلش اومده باشه به راه چون روزا اول هرچی التماس کردم گفت مهرتو ببخش تا ببرمت گفتم الان شاید سرش به سنگ خورده بعد سه ماه.رفتم دیدمش گفتم ببین من مهرو برای اینکه ولم کردی اجراگذاشتم بیا بریم سرزندگیمون گفت به یه شرط تمام طلا ومهرتو ببخشی امضا بدی اصن صدات درنیاد و هرقت دیدم خطایی از نظرم کردی طلاقت بدم.منم حالم خیلی بدشد شب  رفتم بیمارستان گفتن علایم سکتس مامانم اینا دیدن فایده نداره گفتن بریم توافقی جداشید تا نمردی.حتی طلاهارم میخواس من مهرمو میگذرم اونم طلا نخواد ولی بعد قبول کرد .خیلی افسردم اصن دارم میمیرم.

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

اخه عزیز دلم تو باید از همون اول جدا میشدی

واقعا حاضری با یه همچین ادم دیوونه ای زندگی کنی اونم یه عممممر

تو الان باید جشن بگیری

از خوشحالی ذوق کنی که خدا چقد دوست داشته که الان داری جدا میشی

غلط کرده خودتوناراحت نکنیا یه نون بخورصدتانون صدقه بده ک خلاص شدی قبل این ک بری زیر یه سقف تاقرون اخرمهریتوبگیر،پدرشم درار

شخصی ازعالمی که عمرطولانی کرده بود راز عمرطولانی او را پرسید؟عالم گفت:هرگز با نادان بحث نکردم،شخص گفت،مگرمیشود؟ عالم درجوابش گفت:حق باشماست نمیشود...😊

عزیزم  اولا ک خیلی بابت عذابای ک کشیدی متاسف  شدم..اما یه روزی متوجه میشی ک  بهترین تصمیم  رو گرفتی  ک  ازشش جدا شدی .برو جشن بگیر و شاد باش ک از یه ادم مشکل دار خلاص شدی .من ک بهت تبریک  میگم.ایشاللا بعد از این  همع زندگیت شادی باشه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

چکار کنم

شقایق۱۷۸ | 4 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز