من تو بارداریم خابم زیاد بود غریب بود
صبح که شوهرم میرفت یه ساعت بعدش ناخداگاه هوابم میرفت
و بختک یا فلج خواب اتفاق میوفتاد بادمه حس میکردم یکی رومه یا یکی از پش دستش رو شکممه و شکممو فشار میده و تو اون حالت با قران بالا سرم حولش میدادم
و نمیرفت
وقتی بسم الله چن بار میگفتم تو خواب با بد بختی وبهزور بیدار میشدم میدیدم قران سرجاشه
همیشه قران بالا سرم بود
و میشستم یه گوشه خونه باشکم گندم زار میزدم خیلی بد بود
هروز اقریبا برنامم همین بود
کسی نبود بیاد پیشم
هر دوماهی یماهشو خونه مامانم بودم