ساعت هفت پا میشم تخت مرتب میکنم صبونه شوهرمو میذارم براش ببره تو راه بخوره. چون معمولا اون لحظه حاضره داره میره و قطعا تنبلی کرده باز چیزی نخورده.
قهوه و بیسکوییتی میخورم.
میرم شنا.
بعد له له میام غذا میذارم. استراحتی میکنم. پا میشم خونه رو مرتب میکنم.
عصرا یا کلاس زبانم یا کلاس دارم. (هم دانش اموزم هم تدریس میکنم یک روز در میون)
دیگه پنج شیش اینا فارغ میشم.
میام خونه دوش میگیرم ارایش میکنم لباس جینگول خلاصه به خودم میرسم.
تا نه-ده شب شوهری برسه منو ببینه دلش وااا شه.
شام میخورم و بیهوش!