من دانشگاه آزاد یه همکلاسی پسر داشتم
خیلی آروم و سر به زیر و باشخصیت بود
کم کم با من اوکی شد چون من زرنگه کلاس بودم سوال درسی میپرسید و...
من از اون دانشگاه انصراف دادم
این آقا هنوزم پیگیر منه همش پیام میده درباره دانشگاه جدید حرف میزد باهام و...
چندباری تو همون بازه گفت دوست دارم ببینمت اگه منو لایق میدونی اومدی دانشگاه بگو
وقتی رفتم دانشگاه اصلا دیدنش بعد چندماه هردومون دست و پامونو گم کرده بودیم 🙂🫣
گذشت و من دیگه حضوری ندیدمش
منو برای افتتاحیه مغازش دعوت کرد ، نرفتم
کافه پسر عمویش افتتاح شد دعوت کرد
بازم نرفتم
اما همچنان باهم مجازی در ارتباط بودیم
خیلی زبون بازه همش میگه کاش زودتر تورو می شناختم
تو خیلی خوبی و...
همش اصرار میکنه منو برسونه شهر دانشگاهم اما من قبول نمیکنم
از شیرینی های دست پخت خوردم خورده بود
مرتب میگفت برام درست کن
دو سال گذشته و من بعد دوسال براش درست کردم
بهش گفتم بیا دم در خونمون بگیرش
خودشو زد جای راننده اسنپ اومد در خونمون گرفت و رفت
بعدش پیام داد چقدر عینک بهتون میومد خانم معلم 🥹)
همچنان چت مجازیمون ادامه داره ...
دارم دیوونه میشم
میخوامش اما نمیخوامش
اینم بگم بیشتر که شناختمش خیلی از باور هام خراب شد
مثلا من فکر میکردم همیشه پیرهن چهار خونه و شلوار پارچه ای میپوشه
اما تو استوری ها دیدم که شلوارک و شورتک هم میپوشه
فک میکردم ماشینش پژو پارس اما برای داداشش بود خودش یه پراید داره
فکر میکردم مجرد اما مطلقه هستش
فک میکردم نظامی اما بیکاره
این فکر میکردم که نوشتم یعنی اینجور من برداشت کرده بودم