2777
2789
عنوان

قصه تلخ ازدواجم

| مشاهده متن کامل بحث + 2538 بازدید | 98 پست

خلاصه رفتیم براازمایش پسره قدبلندولاغروچشماهای رنگی وخوب بودقیافش ولی من اصلن به قیافش فکرنمیکردم وبه مامانم گفتم که نپسندیدمش ودلم نمخوادباهاش ازدواج کنم مامانم هم گفت باشه ازقضاهمون روزهم تولدم بودپسره هم رفته بودبرام کادوگرفته بودوداددست خواهرش تابهم بدتش .منم اینقدبدم می اومدبازنکرده پرتش کردم توسطل اشغال نه اینکه ازپسره بدم بیادولی دوست هم نداشتم عروسی کنم ازخانواده اش هم خوشم نمی اومدخلاصه ازمایش دادیم واومدیم خونه منم گفتم خوشم نیومدونمیخوامش مامانم گفت باشه تاروزبعدش که رفتم مدرسه وبنظرم همچی حل شده بوداما

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

فقط زنگ اول وخوندم که وسط کلاس اومدن صدام کردن که بیاخانواده ات اومدن دنبالت منم رفتم که دیدم مامان وبابام توماشین بودن گفتن بیابایدبریم گفتم کجاگفتن برووسایلت وجمع کن وبیامنم چیزی نگفتم رفتم وسیله هاموجمع کردم واومدم که گفتن بایدبری برای مشاوره وازمایشت خوب دراومده گفتمشون منکه گفتم نمیخوامش گفتن میخوای برامون ابروریزی راه بندازی ونمیشه ودیگه حرفی که زدیم نمبشه زیرش بزنیم وتوازمایشگاه منتظرن الان منم اون موقع نمی تونستم چطوری بگم نمیرم خلاصه منوبالباس مدرسه اوردین برامشاوره باورم نمیشدکارم به اینجا رسیده وبایدبشینم برامشاوره ازدواج وروزبعدش قرارمحضرگذاشته بودن منم فقط کارم شده بودگریه اینقدرکه گریه کردم دل سنگ بحالم اب میشدولی پدرومادرم نه عین خیالشون نبودوروزبعدرفتیم محضرباورم نمیشددارم عقدمیکنم واین بهترین اتفاق زندگی هردختری ولی برامن تلخ ترین ولی مامانم که دیداینقدرناراحتم بهشون گفت بایدتودفترچه عقدبنویسیدکه دخترم میتونه بعدعروسی درس بخونه وشرط کردکه بایددرسم وادامه بدم منم فقط به همین دلم خوش بودالبته وضع مالیشون هم متوسط بودولی باخواستگاری های که برام میومدن اصلن قابل مقایسه نبودن

ومنم عقدکردم ولی بسیارناراحت بودم وگریه میکردم ولی مامانم میگفت نبایدببینن توناراحتی وراضی به ازدواج نیستی منم نمیدونم چرامیترسیدم وچیزی نمیگفتم ولی تودوران عقدبدترین رفتاروباشوهرم وخانواده شوهرم کردم چون نمیتونستم باهاشون خوش رفتاری کنم چونکه یادم میادچطورمنوبازوراوردن سرسفره عقدالبته اونهام مقصرنبوتقصیرمامانم بودبیچاره شوهرم چقدردلش وشکونوم وچقدرهم باهاش بدرفتارکردم ولی اونم بعدعروسی تلافی کردونذاشت درسمووادامه بدم ولی الان بعد۵سال زندگی باهاش بااینکه دوستش دارم ولی هنوزحس میکنم میتونستم زندگی خیلی بهتری داشته باشم واین حقم نیست....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792