بچه هامن ۱۸سالم بودم که ازدواج کردم بایه پسرس که ۹سال باهاش اختلاف سنی دارم قصه ازاونجایی شروع میشه که من تعریف ازخودنباشه یه دخترخوشگل وشادوشنگول وخوش سروزبان بودم که توهرجمعی میرفتم دل همه رومیبردم وهمه پچ وپچ که این دخترچندسالش ودخترکیه وایناکه بیاین خواستگاری من اونموقع خیلی خواستگارداشتم اگه بهتون بگم درهفته دوتاخواستگاربرام میومددروغ نگفتم ولی مااصالتن عربیم وعربها یه رسمی که دارن اینه که پسرعموبرای ازدواج بادخترعموش ازهمه خواستگاراش مقدمتره وحتی میتونه خودش وخانوادش به خواستگارای دخترجواب ردبدن .ومنم یه پسرعموداشتم که مجردبودوهرجامیرفت براخواستگاری جواب ردمیدادن بهش من اونموقع هاکوچکتربودم منظورم موقعی که این میرفت خواستگاری تااینکه فهمیدن من اینقدرخواستگاردارم واینا