من چندسال پیش بازاریاب بودم.کارت تبلیغاتی بود کارم.رفتم یه مغازه پارچه فروشی خودمو معرفی کردم گفتم این کارتای شرکته.ببینیدشون اگر مایلید.شاگرد مغازه ازم گرفتشون و تک تک داشت نگاشون میکرد.چندتا مشتری هم بودن داشتن نگاه میکردن.صاحب مغازه یه آقای میانسال بودکارتا رو از پسره کشید انداخت جلوم همشؤن ریختن گفت برو بیرون نمیخوایم با حالت داد.همه برگشتن نگام کردن.تا خم شدم و برشون داشتم بغضم گرفت ولی به رو خودم نیوردم.الان کارخوب پیدا کردم.خیلی دلم میخواد تلافی کنم حال مردکو بگیرم.اون موقع خیلی کم خجالتی بودم کاری به ذهنم نرسید