یه بار جمعه مهمون پدرشوهرم بودیم شوهرم گیر سه پیچ ب باباش که بیا بریم نماز جمعه😑
اونم بنده خدا هی میگفت ول کن بابا دیره .همه گرسنه میشن تا ما بیاییم .بیا نهار بخوریم
آخه همگی بودیم..
.گیر داده بود نه نه همه الان بیدارشدن صبحونه ، خوردن جمعه بوده ها😏
انقدر سیریش شد ب اون بنده خدا آخرش پا شد گفت باشه بذار برم حموم لا اقل😢😥
وااااااااااای 😂😂😂😂
هرکی میرفت واسه خودش تو افق محو میشد و تو خلوتش میغشید از خنده😂😂😂😂😂
برادرشوهرم گفت یکم عاقل باش بیچاره نیم سکته ای زد از فشار، چیه اینا دل ندارن😐😂
مادرشوهرم اصلا نهار نیومد سر سفره رفت خوشو با بچه خواهرشوهرم مشغول کرد😂😂😂😂😂