2777
2789
عنوان

بیایید یه خاطره از دوران نامزدیمون بگیم😉

| مشاهده متن کامل بحث + 1248 بازدید | 62 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من و شوهرمم یه بار تو اتاقش عقد بودیم مشغول.یهو خواهر شوهرم که خیال میکرد ما بیرونیم و خونه نیستیم دور باز کرد و دید.یهو جیغ یواشی زد درو بست.من روم نمیشد تا ۳ ساعت بیرون بیام.جالب  شوهرم بوو میگفت تو چرا خجالت بکشی ا ون باید خجالت بکشه که در نزده اومده تو 😐😐😊😊

بابا    یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...

ععع یادم اومد این عید رفته بودیم شهرستانمون هیشکی نبود تو حیاط  نامزدم منو انداخت رو کولش داشتیم شوخی میکردیم مادر و پدرش هم پیرن یهو دیدیم کل خانوادشون دارن نگا میکنن 😂😂 

ما و خواهرشوهرم به فاصله چند ماه عقد کرده بودیم... یه شب همگی شام خونه یکی از فامیلاشون دعوت بودیم مادرشوهرم اینا زودتر رفتم ما هم قرار بود یکی دو ساعت بعد بریم 

شوهرم شیطنتش گل کرده بود گفت حالا که کسی خونمون نیست از فرصت استفاده کنیم قبل رفتن یه سر بریم خونه مامان اینا 😉 خلاصه تازه رسیده بودیم که دیدیم خواهرشوهرم کلید انداخت اومد تو پشت سرشم شوهرش اومد... نگو اونا هم اومده بودن از خونه خالی استفاده کنن 😁به روی خودمون نیاوردیم ولی هممون خجالت کشیدیم !

نامزدم اومدخونمون مامانم ایناتوآشپزخونه رفتن شام بخورن مابیرون خورده بودیم  بعدیهویی منوبغل کر ...

وااااااااااااای چقد خندیدم چه باحال بوده  

خوب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نباشید از خوب بودن هیچ خیری نمی‌بینید! تمام زندگی به شانسه نه به خوب بودن! 😊 
یعنی اون در کلید نداشت؟

اتاق شوهرم بود.محاااااال بود کسی بیاد وقتی ما داخل بودیم.خیال میکرد بیرون رفتیم و کسی داخل نیست اومد یه چیزی ورداره.

بابا    یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...
ما و خواهرشوهرم به فاصله چند ماه عقد کرده بودیم... یه شب همگی شام خونه یکی از فامیلاشون دعوت بودیم م ...

پدر بی مکانی بسوزه😂😂

بابا    یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...

من مادر شوهرم شبا پشت در پاسبانی میداد تا صبح یکی نبود بگه احمق جان اینا اگه بخوان کاری کنند استکی میکنند .جالبه به مامانم میگفت یه وقت نترسیا من تا صبح به بهانه چادر نماز برداشتند چهار پنج بار میرم تو اتاق

خدایا ب وجودت قسم خیلی تنهام

یبارم به اسرارشب خونه خواهرشوهرم موندیم.بعد شب برامون لحافودشک اوردکلی اسرار که نه ما هرکدوم یه ورمیخابیم.بعد اخرشب نامزدم دلش طاقت نیاورداومد پیش من.تو.پذیرایی بودیم .بعد توبغل هم خابمون برده بودصبح زود.ایناازاتاق که بیرون اومده بودن.مارودیده بودن ماهم قشنگ.خاب خاب.هیچی دیگه وقتی بیدارشدیم دیدیم دارن صبحونه میخورن.خواهرشوهرمم یه خورده پروفورا گفت هواست باشه تونامزدی جوجه نکنین وای منو بگو چقدخجالت کشیدم.اب  شدم فقط

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کارتو اسنپ

shokofeseb | 42 ثانیه پیش
2791
2779
2792