من امروز خواستم پسرمو از مدرسه بیارم یه ۱۵ دقیقه پیاده روی داره چون خونم سمت باغ و ویلا هستش کمی سخته
ساعت ۴ و نیم راه افتادم که یهویی یک موتوری چندش دوهزاری بهم گیر داد که سوار شو هی میگم برو آقا مزاحم نشو
بازم پیله پا به پای من آهسته با اون موتور هوندای چندشش
دیدم یه ماشین ایساسو قرمز اومد که چی شده گفتم این آقای داره مزاحمم میشه آبروی منو داره با این کارش میبره
بعد این یارو از اون موتوری هم چندش تر بهم چشمک میزنه که سوار شو دیگه یعنی داشتم بالا میاوردم از اون فضایی کثیف و چندشی که توش گیره کرده بودم
بیشتر دلم غصه اینو گرفته بود که بقیه میدیدن که این دوتا حرومی ازیتم میکنن کاری نمیکردن بغض گلومو گرفته بود
فقط اون لحظه میگفتم خدایا خودت کمکم کن بعد ۱۰ دقیقه مزاحمت و فوش توهینی که من کردن سر اینکه چرا سوار نشدم
یه آقایی اومد خدا خیرش بده منو سوار کرد گفت خواهر چرا این موقع روز اینجایی منم با گريه همه چی رو بهش گفتم چرا اونجابودم
فقط خواستم بگم تورو خدا آقایون اینقدر به خانم های احساس ناامنی ندید اگه کمی بویی از وجدان و انسانیت دارید...