شوهر من بعد ازدواجم خونه مجردی شو داشت و تنها میرفت
برام قبلش مهم نبود
اما بعد ازدواج اذیتم میکرد ی بار اعتراض کرذم چرا با دوستات میری منو نمیبری
گفت صلاح می دونم با مردا برم
ناراضی هستی هرررری برو طلاق بگیر
منم خفه شذم
دیگ هروقت میخاست میرفت هروقت میخاست میومد منم هیچی نمیگفتم بعد افتاد پای ی زن در حدی ک زندگی مون شد طلاق عاطفی و سردی و دوری ودرنهایت جدایی
اموالشم ب نام خودش نبود ولی خ پولداره چندتا خونه ماشین و...
مهریه م شد سالی ی سکه
چندساله طلاقم نمیده میگ همونمببخش
منم بی کارم بابام کارگر ناچارا نبخشیدم
خدا لعنتش کنه