منو رسوندن در خونه تعارف کردم بیان بالا بعدشم رفتن
من ترکیدم
شبش سینا زنگ زد حالش بد گف با مامانم بحثمشده هرچی عه دهنم دراومده بش گفتم
منم زدم زیر گریه گفتم سینا من نمیخام باهات باشم درسته شرایطم اینه ولی از خیلی از مجردای الان پاک ترم من روزی صد بار برا پسرم مردمو زنده شدم مامانت اینجوری فک میکنه من دوس ندارم حق داره تا حدودی ولی نت نمیخامت اونم داد میزد خفهههه شوووو من دوست دارم مگه الکیه ب مامانم گفتم اینو برام نگیرید خودم میگیرمش
منم گریه میکردم مامانم گف چته ب مامانم گفتم اونم زنگزد ب سینا