امروز از صبح حالم روبه راه نبود خیلی جسمی نه روحی دیکه طبق معمول تو این شرایط بیشترین زورم به همسرم میرسه که رو اون خالی کنم مثل همیشه چندتا پیام بلند بالا براش فرستادم حالا اون قبلش زنگ زده بوده که دلم برات تنگ شده زنگ ردم صداتو بشنوم .
خلاصه بعد این پیام ها همسرم تا شب مدام زنگ میزد بگو چیکار کنم آروم بشی بحث و دعوا نبود اما میدونست حالم اوکی نیست دیگه شب اومد اونم خودشو زده بود به حال بدی که من دلم بسوزه براش شب موقع خواب گفت بیا پیشم بخواب دیگه من رفتم همش میگفت چرا به من محبت نمبکنی چرا دوستم نداری چرا بغلم نمبکنی اینا رو همسرم میگفت به من خلاصه نزدیک یکساعت در گوش من داشت قربون صدقه و محبت کلامی میکرد کلی حرفای قشنگ یهو گفت من خیلی میخوامت عاشقتم مغزم متلاشی شد دقیقا همین کلمه رو به اون زنه گفته بود کسایی که جریاننخیانت رو میدونن منظورم هست
بهش گفتم تو داری بازم به من خیانت میکنی چشماش چهارتا شد گفت من به اشتباهی کردم تاوانش هم دادم من دیگه تکرار نمیکنم
خلاصه این کلمه میخوامت با همون لحن که به اون زنه گفت به منم کفت حالمو بد کرد با اینکه تا قبلش کلی غرق حرفا و نوازشش بودم این مرد زبانی داره که خدا میدونه چطور ادمو خام میکنه هیچ وقت دربرابر زبونش نمیتونم مقاومت کنم من خلاصه اومد غمامو بشوره اما یاد خیانتش افتادم با من میخوامت خیلی ……
حرف آخر کاش اقایون بدونن وقتی خانم ناراحته به جای لجبازی باهاش چقدر این محبت های کلامی حتی به دروغ ونوازش ها میتونه چقدر یه زن رو سرپا نگه داره هرجند خود من همیشه دریغ کردم محبتمو