منم اینجوری شدم اون بعد من ازدواج کرد خیلی حس بدی بود پسرم تو بغلم داش شیر میخورد من گریه میکردم شوهرم خواب بود میترسیدم متوجه گریم شه حس خفگی شدید داشتم.اما حقیقتا الان نمیفهمم حال اونموقعم رو اصلا احساسی که قبلا بهش داشتم برام عجیبه.الان حس میکنم چطور ممکنه عاشق کسی جز شوهرم شده باشم حسم به اون آدم عشقو عمیق نبوده نمیدونم چطور برسونم منظورمو
حسی نداشتم
برام اهمیتی نداشت.نه که خیلی باهاش خوش بودم که بخوام برام مهم باشه ازدواج کرده.
ی زمانی براش میمردم با مخالفت همه باهاش ازدواج کردم حتی داشتم خانوادمو پس میزدم که گذاشتن ازدواج کنیم ولی الان میفهمم اشتباه کردم ارزششو نداشت ی آدم آشغال خیانت کار بوده و هنوزم هست
متنفرم ازش ولی برای احساس عشق شدیدی که بهش داشتم دلم تنگ میشه نه خودش. آره بیشتر فراموش شده جوری منو شکست که در سن کم نابود شدم و دیگه بعد اون نخندیدم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
