2777
2789
عنوان

از دیشب کلی بابامو قوش دادم

313 بازدید | 12 پست

من همیشه برا پدر مادرم بچه خوب و آرومی بودم بخصوص برای بایام چون دوسش داشتم ، ولی دیشب تو سن ۲۳سالگی فهمیدم اشتباه بوده 

بابام یه چیزیو علنا انداخت گردن من و مامانم ، اونم چیزی که اصن ربطی به ما نداشت خدا شاهده 

جریان از این قراره که پدر من ، پسر بزرگه 

ولی همیشههههههه نسبت یه بقیه آدما حس مسئولیت شدیدی دارع ، هر بدیختی برا بقیه پیش میاد خودشو مقصر میدونه 

حالا عمم یکم بی‌حال شده ، سرگیجه گرفته و بی خواب شده 

بایام میگه تقصیر شما دوتاست ، میگفت تلافی میکنم رو سرتون 

میدونید چرا 

جریان از این قراره که ما تا ۶ماه میش هرررررر هفته بایام ، مادر و خواهرشو می‌آورد پنج شنبه ها خونه ما 

ما شده بودیم خدمتکار اونا 

همش باید به اونا سرویس می‌دادیم 

باورتون نمیشه حتی با این همه محبت از عمم و مامانبزرگم حرفم میشنیدم

من تو اون بازه خیلیی به بابام اعتراض کردم 

حتی یه وقتا بابام میرفت خونشون من نمیرفتم 

جون از عمم خوشم نمیومد، آدم درستی نبود

حالا ما ۶ماهی میشه داریم خونمون تعمیر میکنیم، اصن وقت نکردیم بریم خونشون یا اونا بیان 

بایام میگه تقصیر شماها شده، اینکه هر هفته دعوتش نکردیم ، رو اعصاب خواهرم تاثیر گذاشته مریض شده 

با مامانمم دعوا کردن( البته مامانمم مقصره ، بی تقصیر نیست اونم اخلاق بد زیاد دلرع) 

خونمون بهم ریخته بود اون ۶ماه،تهدیمون کرد ، حتی منو که بچش بودم ، اونم بحاطر خواهرش که همیشه دشمن خونی ما بوده😔

خیلییییی از چشمم افتاد خیلیییییییی

من بابامو خیلیییییییی دوست داشتم به شدتتتتتتتتتتتتت

ولی دیشب بدجور از چشمم افتاد 

باورم نمیشه بابام اون حرفو زد 

حرفش برام سنگین بود

دلم بدجوررررررر شکسته

از صبح هیچ کاری نکردم 

منی که بابامو خیلییی دوست داشتم و اصن حتی تو ذهنم بهش بد نمیگفتم،  از دیشب همش دارم فوشش میدم 

از یه طرف عذاب وجدان دارم ولی حالمم خوب نیست 



الانم میخوام برم بیرون 

تا شب بیام 

حوصله ندارم 



تروخدا شما اگه جای من بودین چطور از این مسئله عبور میکردین 

اگه خدا بخواد میشه 😍😘

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

عین همین مورد برا دخترم پیش اومد.عمه اش تو ماشین ما بود.دخترم به داداشش گفت جابجا شیم آفتاب به دستم میخوره.عمه خیر ندیده اش گفت هیچی بهت نمیگم هار شدی.هشت ماه تمام خود خوری کردم.آقامون طرف خواهرش گرفت.خواهرش گفت فقط طلاق.اونم تو مراسم ختم پدر عزیزم.

من بودم یه مدتی با بابام حرف نمیزدم ک متوجه اشتباهش بشه و اولیتش خانوادشه ن کس دیگ 

و یجاهم گفتی مادرمم مقصره چون اخلاقای بد خودشو داره نمیدونم چرا من حس اینو گرفتم ک بخاطر اولیت نگرفتن خانوادش و بی توجهی از پدرتون باعث شده باشه ک مادرتون اخلاق تند داره ضربه روحی خورده

من بودم یه مدتی با بابام حرف نمیزدم ک متوجه اشتباهش بشه و اولیتش خانوادشه ن کس دیگ و یجاهم گفتی مادر ...

اخه باید لب تاب بخرم هرچه سریعتر 

کارم بهش افتاده 

اگه خدا بخواد میشه 😍😘
عین همین مورد برا دخترم پیش اومد.عمه اش تو ماشین ما بود.دخترم به داداشش گفت جابجا شیم آفتاب به دستم ...

واقعا توف تو کل هیکل مرد بچه ننه 

بعدش شما چیکار کردی

اگه خدا بخواد میشه 😍😘
واقعا توف تو کل هیکل مرد بچه ننه بعدش شما چیکار کردی





من خواستم خود کشی کنم.بعد از سرخاک من و دخترم تو ماشین بودیم.آقامون با اون یکی خواهر عجوزه اش تو شهرستان رفت خونه مامان.شام نو عید ختم بابام بود.بابام پنج ماه بود به رحمت خدا رفته بود.درب خونه بابا دخترم پیاده کردم و با ماشین سریع رفتم تا کسی منو نبینه میخواستم برم رودخانه پیدا کنم و خودم راحت کنم.چون سی سال فقط چشم گفتم و اونا حرف زور.رفتم کوچه پشتی و بهش زنگ زدم.گفتم همیشه تو جمع باهام دعوا میکنی و خودت دیدی خواهرت حرف زشت گفت.گفتم قصد ...دارم.اونم عصبانی.جلو خواهرا و داماد و نوه و مامانم و کلی مشت به دیوار زده بود.زنگ پشت زنگ...سختم بود تصمیم بگیرم. و نهایتا گفتم شاید این بار پشیمون شده و برگشتم.تازه بعد شام خواهر دومش که خیلی بدتر از اینه گفته بیا اتاق حرف بزنیم.هر چی گفت جوابش دادم و نتونست چیزی بگه و تا ساعت سه شب آقامون با من و مامان دعوا کرد.مامان عزیزم کلی موهای خودش کند.دیگه آقامون عقلش نرسید بگه اینا از صبح تو مراسم ختم بودن همش گریه و سرپا.گذشت تا صبح.گفتم من تصمیم گرفتم.باشه طلاق.اینو گفتم.و گفتم مامان بیرونش کن.دنبال سوییچ گشت پیدا نکرد.با جناقش اومد.کلی نصیحتش کرد.گفت همه داماد ها میگیم زنت عین مرد رفتار میکنه تو شهر غریب باهات زندگی ساخته و ..همون لحظه خواهرش زنگ زد و گفت تا طلاقش ندی پا تو خونه ات نمیزارم.بین مردم هم گفته بود چون دخترش بدون شال خیابون میره اینو گفتم.دروغ محض دخترم همیشه شال سرشه و همیشه با خودم با ماشین خیابون میریم.دیگه گفت گذشته برگشتیم خونه. قبلش هر چهل روز طلسم میکرد خواهرش.منم خط قرمزم دخترم بود.قطع رابطه کردم.نازین مادرم پارسال آسمانی شد.بدو اومده مراسم شهرستان.تا برگشتم اومد خونه ما دوباره تسلیت.ولی رفت درب بستم تا ابد.الانم تو خیابون ببینم رد میشم.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792