نمیدونم من توقع تدارک نداشتم
فقط توقع داشتم یه تازه عروس با سلیقه ببینم
گرچه هر بار که اومد خونمون من براشون کم نذاشتم
آخه این عروس وقتی اومد تو این خانواده که همه شون با من دشمن بودن
چرا؟؟
چون مادرشوهرم هفته به هفته ول میکرد میرفت خونه شون تو روستاشون استراحت به من که تا 8 شب سرکار بودم که پا به پای پسرشون خونه بسازم و ماشین بخرم میگفت چرا نمیای کلفتی بچه های منو بکنی
یه بار اومد بی دلیل دعوا راه انداخت که چرا گاز منو پاک نکردی
منم از اونروز دیگه صدام در اومد گفتم من شاغلم نمیرسم خودم به کارای خونه زندگی خودم نمیرسم
از اونروز من شدم دشمنشون
برای خواستگاری زنگ میزد به شوهرم که از سرکار بیا اینجا میخوایم بریم یه جایی
برای عقد زنگ میزد به شوهرم که بیا فلان محضر
شوهرم میگفت من بدون خانمم نمیام سکوت میکرد
آره من دل خوشی ندارم ازشون
برا همین گفتم کادو هر چی دلت میخواد ببر ولی از کادوهای دخترم نباشه
من گفتم خودت بخر اون برعکس مسخواست از خونه ببره