اره شوهرم دیگه جرات گذشته رو ندارن چون می‌ترسه برادرم منو ببره بچه و زندگیش میمونه وسط خانواده اش هم هر کی سر زندگیش هست پس فقط و اونو بچه اش هستن که باخت میدن ،، رفتار خانواده دختر خیلی مهم هست
اسی باید به پدرش گلایه کنه
بی تاثیر واقعا
من شوهرم شده بود آژانس خانوادش بعد من چیزی نگفتم فقط میگفتم چرا به فلانی زنگ نزدن تو امروز سرت شلوغ فلان ،یروزم یجا گیر بودیم زنگ زدن منم گفتم ما گیریم نمیتونیم از اونجا به بعد دیگ شوهرم خودش بد برخورد کرد به خانوادش گفت مگه من آژانس و اسنپم ،اسنپ و آژانس تو شهر زیاده
من جای شما بودم اصلا تولد نمیرفتم اگه هم مجبورم میکرد برم جوری برخورد میکردم ک بفهمن ناراحتم و میکاپ و لباس مجلسی نمیپوشیدم و اینکه ب شوهرت نگی از این حرکتش ناراحتی از کجا میخواد بفهمه
چقدر این تفاوت گذاشتنش مزخرفه
به نظرم یبار برا خودت کیکی بگیر برو خونه پدرت با خانوادت جشن بگیر
شوهرتم دعوت نکن مگه اجبارع اصلا چه ربطی به اون داره
اشتباهت همین باید تا میتونستی از شوهرت میگرفتی به خودت میرسیدی اونجام تا میتونستی تیکه مینداختی
اگر خواهر شوهرت ازدواج کرده به شوهرش میگفتی ما تا حالا ندیدم شوهر نظاره گر باش برادرا جشن تولد بگیرن،به مادرشوهر و خواهر شوهرم مثال ینفر دیگ میزدی ولی به منظورخودشون که آره فلانی فلان کرده
