یه آشنا داشتیم مثل تو بود
شوهرش بچه ها رو بهش نمیداد و مجبور بود بسازه و بسوزه
تا اینکه خانمه زرنگی کرد گفت بچه ها رو نمیخوام شوهره بچه ها رو داد به گ مادرشوهره ، مادرشوهره کلافه شد و همش با پسرش دعوا که به من چه خودت نگه دار یا بده مادرشون از طرفی همسر جدید اقاهه هم میگفت بچه های همسر اولت به من چه بعد آقاهه از ناچاری التماس همسر اولشو میکرد بچه ها رو ببره همسر اول هم هی ازش پول می کند و بچه ها رو نمی گرفت
دیگه آقاهه فهمید چه اشتباهی کرده
البته اسی نمیدونم مادرشوهرت و شوهرت وا میدن یا نه