پدرمادر من حیف اسم پدرمادر
تواناییشو داشتن منو از این وضع دربیازن نکردن برام نابودم کردن، فرق گذاشتن بین بچه ها منو با خاک کوچه یکسان کردن
با این نفرین نمیکنم چون نفرینم میگیره
ولی دیگه نمی تونم تحمل کنم
از ته دل از خدا خواستم منو ببره
هیچکاری از دستم بر نمیاد دارم خفه میشم
دور از جونت ،ان شالله خدا واست بسازه پشتت به خدا گرم باشه
کاش من نفرینم میگرفت تا نفرین به اونایی که از خدا نترسبدن و اذیتم کردن کاش نفرینم گیرا بود.
ولی خوب میکنی که به پدر مادرت نفرین نمیکنی
یه جا نوشته بود یه روزی پدر و مادرمون هم یه جای دنیا مظلوم واقع شدن
بیشترین ظلمی که بهت کردن این بوده که بهت یاد ندادن روی پای خودت بایستی و دنبال پشت و مال پدر و... نباشی
اتفاقا از بچگی رو پای خودم بودم
همیشه غذا میذاشت دهن برادرم بهترین غذا لباس اسباب بازی دوچرخه همچی براش خریدن برامن نکردن دارم
یبار تب کرده بودم 39درجه رسیده بود تبم نصفه شب بود دندنام بهم میخورد لرز شدید گفتم حالم خوب نیست گفتن بخابی خوب میشی گفتم دارم میمرم ببرم دکتر فرداییش مامانم به بابام میگغت دیشب لطف کردم بردمش دکتر
کوچیکترین چیزا رو ازمن دریغ کردن میخام برم سرکارو نمیزارن
برو ازدواج کن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
