(تاپیک برای این کاربری نیست)
با همسرم دو سال دوست بودیم سه ماهه عقد کردیم
توی این مدت دخالت و نظر خانواده و پدرمونو در آورده و دو روز پیش شدید دعوامون شد سر این موضوع و من میخواستم جدا بشم
که خانواده ها اومدن و حرفای نهایی زده شد و صرف نظر شد از جدایی
الان شوهرم زنگ زده لباس و پولا و وسایل و شناسنامه ات رو بردار به کسی هم چیزی نگو میام دنبالت بعد سرکارم
هر چی هم که پرسیدم برای چی چیکار میخوای بکنی چیزی نگفت
بنظرتون به خانوادم بگم حرف شوهرمو ؟
برم باهاش؟
نمیدونم چیکار میخواد بکنه استرس دارم
بشین انتخاب کن شوهرتو میخوای یا خونوادتو ! کفه ترازو هر کدوم سنگین تر بود همون وری برو
اگ بگه بدتر اخلاف و دعوا پیش میاد
بنظرم با حرف شوهرشو متقاعد کنه و ب حرف بقیه اهمیت ندن
چ اداها شما رسما متعلق ب همین
فرار کیلو چنده
معلومه که نرو
یعنی چی به کسی چیزی نگو؟
دور از جون میری یه جای دور بلایی سرت میاد هیچکس هم نمیدونه کجایی که به دادت برسه
تا نگفته کجا میخواد ببردت باهاش نرو
چجور دوست رو ب شوهر تبدیل کردی
خیلی زبلی
فرار کنی چی بشه ؟
اوضاع بدتر میشه که تصمیم عاقلانه تر بگیرید همسرتون چند ما هم صبر کنه تا عروسی بگیرید برید سر خونه زندگیتون
واسه هیچ پسری خونت رو ترک نکن فردا سرکوفت بزنه بهت
