زمانی که همکلاسیم پیشنهاد داد چند روز قبل جنگ بود منم پذیرفتم ولی خب امتحانا افتاد شهریور من تو این دو ماه به دلایلی که یا اون شهرستان بود یا من اومدن بیرون برام سخت بود چون خانواده کمی تو بیرون رفتن سخت گیر بودن دیت نرفیتیم تا امتحانا شروع شد روزی که هر دومون امتحان داشتیم من با شوق گفتم الان بهم پیام میده بیا فلان جا همو ببینیم برای دیت اول 🥰😍🌈 امتحان تموم شد اومدم بیرون هی منتظر موند منتطر موندم اخر خودم پیام دادم بعد یه ساعت گفت کار داشتم رفتم خونه😭 گفتم بزار یه فرصت دیگه بدم امتحان بعدی امتحان بعدی شد امتحانمون ساعت ده تموم میشد خب من تا اخرین لحطه تو جلسه امتحان بودم طرف یه بار زنگ زده ساعت ۹ ۵۷ دقیقه منم سر جلسه بودم بعد اومدم بیرون بهش زنگ زدم گفت رفتم 😐 خب میزاشتی ده و ۵ دقیقه زنگ بزنی تو که میدونی من تا اخرین زمان سر امتحان میشینم خلاصه که بازم نیومد منو ببینه حتی یه پیام هیچی کلا تلاشی نکرده بود شایدم از قصد اون زمان زنگ زده بود که بگه اره تو نخواستی
خلاصه همون شبم ازش پرسیدم دوستم داری گفت نمیدونم و منم گفتم حالا که دیگه بهم حسی نداری دلیلی برای تو رابطه موندن نیست اونم سین زد تا الان که نزدیک ابانیم پیامی نداد🙂