فرض کنید از شما بخوان با الهام از زندگی افراد یک محله رمانی بنویسید , شما چی مینویسید , اصغر آقا صبح بلند شد رفت سر کار ظهر ناهار خورد عصر برگشت ؟ اکبر آقا سر راه بنزین زد , عذرا خانم سبزی خرید پاک کرد؟
نه , شما اکشن خلق میکنید , ماجرا ببار میارید چون رمانتون باید درجه یک باشه , به اصغر آقا یک ارث هنگفت رسید , پسر عذرا خانم سه ساله نیامده ببینتشون , اکبرآقا تو جاده تصادف کرد و یک عمر خانه نشین شد . بعد حول هر کدام از این رویدادها کلی داستان نگاری میکنید چون رمانتون باید جذاب باشه , شاهکاری برای خودش , غنی و تحسین برانگیز جوری که چشمها را خیره کنه .
خوب اونم همین کار را میکنه , میخواد رمان هستی ای که خلق کرده غنی و پر شور باشه . مقدار زیادی درام میافرینه چون رمان به درام زنده است . زندگی ما با تمام بالا و پایینهاش بخشی از این سناریوئه , کاراکترهای جوهری فکر میکنن رویدادهای سطح کاغذ مهمن اما اگر میتونستن از بالا از دیدگاه نویسنده نگاه کنند میدیدن که نیستن .
اگر یکی به شما بگه عجب جنایتکاری هستی طرف را برای تمام عمر خونه نشین کردی چی میگین ؟
میگین ول کن بابا داستانه , واقعی نیست , کاراکترن , به من نگاه کن , منم که واقعی ام , وقایع داستان باید در جهت اهداف من باشه .
تنها روحه که واقعیه , نگاهمون باید به سمت اون باشه , بقیه چیزها داستانه واقعی نیست.
در رمان زندگی ما در جهت اهداف خودش اکشن خلق میکنه ,ممکنه نقش قربانی به ما بیفته , تاسفی در کار نیست , یاد بگیریم طرح های اونو دنبال می کنیم نه ترجیحات خودمون را . شکایت کردن بیهوده است بجاش با هیجان تو ماجراهای درام زندگیش شرکت کنید, با کسب اقتدار میشه تو رمانش دست برد .