امشب با شوهر نامردم صحبت میکردیم میگم نمیخاستی بمونی زندگی کنی چرا با من خوابیدی برگشته میگه مفت مفت نبوده ک پولشو دادم !!قبلا بازم همچین حرفی جور دیگشو شنیده بودم ازش
بهش میگم من با تو عقد کردم زندگی برام بسازی ن اینکه کیفتو عشق و حالتو کنی بعدم بگی طلاق الکی الکی حداقل ی دلیل قانع کننده هم نداری آخه
برگشته میگ بردمت سررزندگی گفتم آره زندگی ک شرط و شروط گذاشتی مهریتو ببخش زندگی ای ک هر روز تو اون ی هفته اذیت میکردی طبق معمول و کتک میزدی آزارم میدادی میگه به هر حال بردمت گفتم وظیفت بود وظیفت بود برام زندگی درست کنی عروسی بگیری تو وقتی با من خوابیدی قبلش گفتی از خودت مطمئنی میدونی ک میخای زندگی کنی بعد هی زیر لب میگفت ک وظیفم بود ی وظیفه ای بهت نشون بدم بعدم قطع کرد
مهریم ۲۱۴ تا سکه بود به بهانه بردن سر زندگی گفت ببخش بخشیدم شد ۳۰ تا سکه
سه سال عقد بودیم ی هفته زندگی اونم با نقشه خودشو زد انداخت گردن من بعدم ازم شکایت کرد انداختم بدون حجاب از خونه بیرون
بخاطر خانوادش مشکل داشتیم از اول چون خاهرش در حال طلاق بود از اول چشم دیدنمو نداشتن همش اذیتم میکردن کلا مشکل داشتن انگاری شوهرمم عصبی و ...
ازدواجمون سنتی بود خودش دیده بود پسندیده بود
و من بعد عقد متوجه شدم دنبال این هستن بابام ب اسمش چیزی بزنه