حالا کارم بد بود ولی نه در این حد دعوامون شده یود همو بلاک کردیم من تنهایی رفتم یه کافه نشستم کارای ارائه م انجام بدم یه پسره ایی همسن خودم اود نشست سر میزم هی زر زر کرد منم جوابش دادم بعد خیلی اصرار کرد من شمارو میرسونم ساعت ۹ بود منم قبول کردم چون فکر میکردم مهم نیست بعد رفتم به خودشم گفتم