2777
2789

من سه هفتس مادرشوهرم از خونه مارو کرده بیرون و چونکه هنوز پولی که منتظرش بودیم به دستمون نرسیده مجبور شدیم من و شوهرم بریم خونه مادربزرگ شوهرم تا یه خونه اجاره کنیم یه خونه قدیمی مادربزرگش نزاشت که تو ساختمون خونش باشیم تو گوشه حیاتش یه اتاق بزرگ مجزا از خونش داشت اونجا بمون جا داد همونجا هم یه اشپرخونه قدیمی که از چربی سیاه شده بود با یه حموم دسشویی که اصلا ببینی دلت نمیگیره بری توش رفتم نشستم ساختم اصلا هم ناشکری نکردم خداروشکر کردم که راحت شدم از جنگا اعصابا خانواده شوهرم میگفتم اینجا شرف داره به خونه لوکس مادرشوهرم ساختم مادرم میومد حال اوضاعم میدید مثل ابر بهار گریه میکرد من اصلا برام مهم نبود دلم خوش بود به زندگیم در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست مادرشوهرم نمیدونست یا خودشو زد به ندونست که حاملم خدا داند زد تو دهنم فحش داد ولی چون قبلا جوابش داده بودم بخاطر شوهرم بخاطر احترام شوهرم باهاش درگیر نشدم بعد از اون هم شوهرم هرشب میخواست بره با خانوادش دعوا کنه کتک کاری کنه من نمیزاشتم با همون حاملگیم خودم میکوبوندم به در و دیوار که مادرت نزن آهش نفرینش دامنمون میگیره شوهرم حرفمو گوش داد اصلا اسیبی بهشون نزد و هفته پیش رفتم سونو انومالی دادم بزرگترین فاجعه زندگیم رخ داد تو خوابمم نمیدیدم چیکار کردم که مستحق این مصیبتم بچم دوست دارم دارم براش پر پر میزنم مجبورم سقط کنم کجا کار اشتباه بود میگم شاید از بس مادرش نفرینمون‌کرد اینجور شد 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792