من سه هفتس مادرشوهرم از خونه مارو کرده بیرون و چونکه هنوز پولی که منتظرش بودیم به دستمون نرسیده مجبور شدیم من و شوهرم بریم خونه مادربزرگ شوهرم تا یه خونه اجاره کنیم یه خونه قدیمی مادربزرگش نزاشت که تو ساختمون خونش باشیم تو گوشه حیاتش یه اتاق بزرگ مجزا از خونش داشت اونجا بمون جا داد همونجا هم یه اشپرخونه قدیمی که از چربی سیاه شده بود با یه حموم دسشویی که اصلا ببینی دلت نمیگیره بری توش رفتم نشستم ساختم اصلا هم ناشکری نکردم خداروشکر کردم که راحت شدم از جنگا اعصابا خانواده شوهرم میگفتم اینجا شرف داره به خونه لوکس مادرشوهرم ساختم مادرم میومد حال اوضاعم میدید مثل ابر بهار گریه میکرد من اصلا برام مهم نبود دلم خوش بود به زندگیم در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست مادرشوهرم نمیدونست یا خودشو زد به ندونست که حاملم خدا داند زد تو دهنم فحش داد ولی چون قبلا جوابش داده بودم بخاطر شوهرم بخاطر احترام شوهرم باهاش درگیر نشدم بعد از اون هم شوهرم هرشب میخواست بره با خانوادش دعوا کنه کتک کاری کنه من نمیزاشتم با همون حاملگیم خودم میکوبوندم به در و دیوار که مادرت نزن آهش نفرینش دامنمون میگیره شوهرم حرفمو گوش داد اصلا اسیبی بهشون نزد و هفته پیش رفتم سونو انومالی دادم بزرگترین فاجعه زندگیم رخ داد تو خوابمم نمیدیدم چیکار کردم که مستحق این مصیبتم بچم دوست دارم دارم براش پر پر میزنم مجبورم سقط کنم کجا کار اشتباه بود میگم شاید از بس مادرش نفرینمونکرد اینجور شد
اره عزیزم.۳ماه بعد اقدام کردم وباردارشدم.ولی چه بارداری... پدرم صلواتی شد.استراحت مطلق.خونریزی شدید.هماتوم. هرشب آمپول آناکسا و پروژسترون میزدم.آبکش شده بودم... ولی الهی شکر.گذشت
نه من بی دلیل بدون ضربه یاهیچی؛توی خونه بودم.نشستم پای سفره که غذا بخورم دیدم یدفعه افتادم به خونریزی شدیدشدید.طوری که نمیتونستم تکون بخورم.فقط بدو رفتم تو دسشویی.شوهرم که اومد منو دید وحشت کرده بود.رفتیم بیمارستان گفتن کورتاژ سریع؛بعدش دکترگفت جفتت جداشده
بنظرم کورتاژ خیلی بهتره بیهوشی چیزی نمیفهمیمن رفتم اون دنیا و برگشتم کمرم دیگه خوب نشد بعد اونهمون م ...
کاش بیهوش میشدم؛از کمر بی حسم کردن.ولی بهم نگفتن که سرتو بعدعمل تکون نده یا حرف نزن؛وووای اون شب من اخرشبش مرخص شدم اومدم خونه یواش یواش احساس درد میکردم تو گردنم.خداشاهده تا دوهفته من افتادم اصلا یعنی نمیتونستم گردنمو تکون بدم..خیلی روزای بدی بود.منم تو بارداریم خیلی کمردرد داشتم خیلی.اما استراحت مطلق بودم. شماهم انشالله اقدام کن دیگه.ولی استراحتم داشته باش درکنار بارداری حتما
اسی من یک هفته پیش سقط کردم تو تایپیکام هست بچه ی اولم بود و شش هفته اش بود کلی ذوق داشتم اما قلبش ایست کرد انقدر چند روز اول دلم میگرفت و گریه میکردم که حد نداشت اما بعد به خودم گفتم اگه دنیا میومد و مشکلی داشت چی و خداروشکر کردم به خاطر مصلحتش