خانوادم گفتن به صلاح نیست این رابطه ادامه پیدا کنه....منم بهش علاقه ندارم دیگه ...در واقع کاری کرد که ازش زده شدم و نسبت بهش سرد شدم(نپرسین واقعا زجر آوره که ازم بخواین بگم)...بهش گفتم برو خوشبخت باشی و ما به درد هم نمیخوریم....علاقه ای بهت ندارم...فقط توجیه میکرد و دلیل میاورد به جای عذرخواهی منم گفتم همه چی بین ما تموم شده...برو پی کار و زندگیت بیخودی هم ارزشتو پایین نیار انقدر قسم و التماس نده....بعد خداحافظی کردم و خواستم منو فراموش کنه عکس و هرچی هست پاک کنه و بیاد صیغه رو ببخشه مهرمم میبخشم نمیخوام...هدیه هاشم پس بگیره....قبلا چند بار گفته بود از زندگیش سیر شده و میخواد خودشو بکشه....با قرص قلبای بابای خدابیامرزش....منصرفش کردم....دوستش داشتم ولی واقعا ذره ای برام جای دوست داشتن نذاشته....چهار بار گفت برو با من بدبخت میشی و من عین همون چهار بار رو زار زدم که تنهام نزاره و غرورمو خرد کردم....بر میگشت بعد چندساعت و گریه و زاری که گ*ه خوردم و غلط کردم و اینا منم میبخشیدمش....سختی زیاد کشیده تو زندگیش میدونم ....من آرومش میکردم همیشه....دلداریش میدادم ولی بهم حق بدین کسی که همش حرفش خودکشیه و رو نقطه ضعفات(اهل بیت و خانوادت)دست میزاره و قسمت میده به اونا تکیه گاهه؟کسی که ثبات نداره....