ما اینجاییم چون پدرم فوت شد،مستاجر بودیم مامانم گفت بیاید اینجا مدتی اجاره ندید بلکه جمع کردید و صاحبخونه شدید
حالا به مشکلاتی برخوردم که داره روانیم میکنه
یکیش برنجه ، بحث هرروزمون
من عاشق برنج شمالم و همیشه با کیفیت ترین برنج و میخریدم یه لذت بزرگ بود برام
مامانم هرروز مغزم و میخوره گرونن یه لول پایین تر بگیر
دادیم ازشهرستان برنج محلی آوردن من از برنج شهرمون بدم میاد دونش ریزه
وای یک ساله هرماه بحث برنج داریم
من عاشق برنجی ام که خیلی نرم باشه
گاهی به سلیقه خودم غذا رو نرم میکنم گاهی مثلا دوماه یکبار شوهر و دخترمم خیلی دوست دارن
مامانمم که ۷۷ سالشه قطعا غذای نرم براش بهتره
حالا امروز از دکتر اومده من ساعت ۱۱ نهارم آماده بودفت گرسنمه نهار بده
براش کشیدم
هی گفت چقدر نرمه
این دیگه شیربرنجه
یکم سفت تر بهتره
گفتم مادر من همیشه که نباید به سلیقه شما بپزم یکبارم برای دل خودم پختم
خیلی عصبی و کلافه ام خیلی چرا من یه خونه از خودم ندارم دیگه اززندگی بدم میاد
دلم میخواد تموم شه زندگیم
تورو خدا اگر خونه مستقل دارید شکر کنید و خوشحال باشید