2777
2789
عنوان

این حقه منه ترو خدا کمکم کنید

102 بازدید | 11 پست

امروز رفتم  مدرسمون  جای کتک های  بابامو دوستام دیدن گفتن بابات زده من هیچی نگفتم ولی اونا فهمیدم   که با کمربند زده بودتم دلیلش رو هم میگم بهتون  که من  ابجی زدم چون اون امد کتاب منو پاره کرد  ابجی کلاس سومه من دهمم  انقد متو با کمربند زد که از گریه نفسم بند میومد البته جلو اونا گریه نکردم    دوستم برگشت گفت واقعا که چه بابایی داری بابای من از گل نازک تر بهم نمیگه منو نمیزنه بعد از من پرسید مگه هنوزم آدم و کتک می‌زنن دروغ چرا از ته دلم آتیش گرفتم  روم نمیشه،به مشاور مدرسه بگم چون اونم به بابام زنگ میزنه بهش میگه دوباره با کمربند و لگد کتک میخورم 

درس میخونم بیبینم تهش چی میشه🤣

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عزیزم مادرت در قید حیات هست؟ یا باهم زندگی میکنین؟ جلوی بابات رو نمیگیره اون موقع ک کتک میزنه؟ بزرگت ...

بله هستن ولی ایشون هم از آخر خورمون حمایت میکنن 

درس میخونم بیبینم تهش چی میشه🤣

عزیزم حتما به مشاور مدرستون بگو و دلیل ترستم بگو که اگه بفهمه باز منو کتک میزنه اونا خیلی قشنگ میتونن کمکمت کنن بگوحتما 

هی خانمی : تو حق نداری به چیزای منفی فکر کنی چون تو از جنس خدایی و خدا سرشار از انرژی مثبت . 🫂💫

[QUOTE=397759933]از کجا متوجه شدن کتک خوردی بعضی وقتا درد و دل کردن تف سربالاست.سر سنگین باش با بابات مامانت اون وسط ...[/QUOTE من که بهشون چیزی نگفتم ولی داشتم ساعت نگاه میگردم آستین لباسم بالا بردم اون جای خون مرده شودن کمربند بابام دیده شود هم تختیم که نرگس باشه بلند گفت چی شوده دستت  گفتم هیچی سوخته بعد گفت نه این نسوخته معلومه جای کمربنده  هم کلاسی هام دورم جمع شودن منم گفتم چیزیم نیست  آنقدر اسرار کردن منم گریه کردم گفتم بابام زشتم راحت شودین 

درس میخونم بیبینم تهش چی میشه🤣

خودت هم که آبجی رو زدی ، هم کار تو بد بوده هم بابات.

 خوب من اون لحضه خون به مغزم نرسید کتاب نو تازه گرفته بودم از مدرسه  چون پایه دهمیم و منم دیر ثبت نام کرده بودم دستم دیر رسید نه جلد کرده بود نه منگنه زده بودم  معلومه خوب اصبانی شودم بعدا خودمم پشیمون شودم اون موقع مامانم خونه نبود دیگه یکمم فاز شاخی برم داشت ابجیم گریه کرد به مامانم گفت جای چنگ که انداخته بودم نشون داد مامانم گفت وایستا بابات بیاد و اون امد مامانم فراموش کرده بود ابجیم به بابام گفت 

درس میخونم بیبینم تهش چی میشه🤣

عزیزم حتما به مشاور مدرستون بگو و دلیل ترستم بگو که اگه بفهمه باز منو کتک میزنه اونا خیلی قشنگ میتون ...

 بگم  شخصیت مامان بابام و پایین میارم از اون طرف اگه به گو ششون برسه زنده م نمی زارن 

درس میخونم بیبینم تهش چی میشه🤣

خوب من اون لحضه خون به مغزم نرسید کتاب نو تازه گرفته بودم از مدرسه چون پایه دهمیم و منم دیر ثبت نام ...

عیب نداره ، فراموش کن.

بابات هم مثل خودت عصبانی شده اون لحظه.

این مسائل تو زندگی تمرین هست تا آدم یاد بگیره جلوی عصبانیت خودش رو بگیره. 

اگر دوباره از دست آبجی عصبانی شدی از اتاق برو بیرون و آبی به صورتت بزن و باهاش حرف نزن. 

بعدش به پدر و مادرت بگو تا خودشون مسئله رو حل کنند. 

بگم شخصیت مامان بابام و پایین میارم از اون طرف اگه به گو ششون برسه زنده م نمی زارن

خب پس اگه اینجوریه نگو بسپار به خدا 

هی خانمی : تو حق نداری به چیزای منفی فکر کنی چون تو از جنس خدایی و خدا سرشار از انرژی مثبت . 🫂💫

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792