بعد دو روز مامانش زنگ زد ب مامانم اره کوتاه بیاید داریم گناه میکنیم نمیزاریم دوتا جون عاشق بهم برسن یکم با ما راه بیایین اینا همو دوس دارن مامانم گف باشه همون ۱۴ سکه با خونه ۵۰ متری قبول کردن فرداش پسره اومد دنبالم رفتیم پارک حرفا مونو باهم بزنیم دوتایی گف من دوست دارم قبول کن و فلان منم گفتم مهریه مهم نیست خودت مهمی واسم دیگه قضیه مهریه تموم شد گفت یعنی تو قراره زن من بشی گفتم آره مند بغل کرد چرخوند چقدر خوب بود اون دوران🙂💔
همون روز رفتیم پیش مشاوره قبل از ازدواج ۳ جلسه پشت سر هم رفتیم با اینکه مشاور کن باید بین جلسات فاصله باشه قبول نکرد خیلی دوس داشت زودتر ازداوج کنیم روز آخر جلسه مشاور گف بریم خرید بله برون کنیم گفتم باش رفتیم هزار جارو گشتیم انگشتری که من خوشم اومد ب دلم نشست ۱۸ تومن بوو ولی پسره کلا با ۱۸ تومن اومده بود جلو باید با نصفش انگشتر میخریدم نصف دیگه لباس و چادر و قند اینا خلاصه رفتیم یه انگشتر گرفتم دو گرم بوو شد ۹۶۰۰ چقدر چونه زدم تخفیف بده ۹ تومن شد موند واسه ما ۹ تومن رفتیم با اون ۹ تومن بقیه چیزا بگیریم خیلی همه چی گرون بود گفتم محله ما ارزون تره بریم اون سمت یه لباس دیدم ۲ میلیون بوو خیلی خوشم اومد گفتم میشه هم اینو برام بخری هم کت شلوار عقد یعنی من فقط یه دست لباس بیشتر خواستم چون خوشم اومده بود برگشت گفت مگه نباید همون یه دست کت شلوار باشه گفتم بایدی نیست خوب چ اشکالی داره بگیری برام خوشم اومده هیچی من میرفتم اتاق پرو میدیدم این زنگ میزد ب مامانش مگه رسم یه دست لباس نیست چند بار اینکارو کرد هیچی نگفتم خودمو زدم اون راه... تا اینکه