این طبیعیه که پدرمادرمو دوست نداشته باشم

همه ترسم اینه ازدواجم قسمتم نشه اصلا 

مجبورم تا اخر عمر کنارشون زندگی کنم

البته خب اگه ازدواج بدی کنم که رسما از چاله میفتم تو چاه همین پدرمادر بدتر از همه سرکوفت میزنن

حس میکنم میخوان عقده های خودشونو سر بچه خالی کنن

اخه زمان قدیم خودشونم پدرمادرای زورگو و بی منطقی داشتن

اها الان متوجه منظورت شدم

پدر مادر من که معتقدن خیلی خوبن و بهترین پدر مادرن

یعنی اینجور والدینی معمولا خودشونم اشتباهاشونو نمیپذیرن هیچوقت اگرم بهشون بگم مسخرم میکنن میگن تو خیلی حساسی ما بهترین پدرمادریم واست

منم براشون کار میکنم تو خونه خیلی کارا رو جای مادرم انجام میدم که معمولا همیشه بعدش یه ایرادی میگیره تشری میزنه

پس انقدام ناشکر نیستم

شما اصلا متوجه حرف من نشدین

۱۹

البته از ۱۰،۱۱سالگی همین حسو داشتم

نه راستش

از این لحاظ گفتم اگه نباشن زندگی واسم سخته که نمیتونم تنها زندگی کنم 

هنوز به سنی نرسیدم که مستقل و تنها بتونم

وگرنه احساسی ندارم بهشون 

احساسم در حد زندگی کردن با همخونه هاست

اره خیلی 

خیلی بی اعتماد به نفسم هستم

مثلا تو بچگیا اگه میخواستم به خودم برسم موهامو خوشگل ببندم ارایش کنم مامانم مسخرم میکرد😑

همین رفتاراش باعث شده الان حتی بلد نیستم یه ارایش سادم بکنم

اصلا از اینکه این کارا رو جلوشون انجام بدم خجالت میکشم حس میکنم مسخرم میکنن

کلا رفتارم جلوی مامان بابام فرق داره با جلوی غریبه ها

با دوستام خیلی راحت ترم تا با مادرم