صبح جمعه باخنده های شوهرم بلندشم
صبحونه بخوریم من ابگوشتمو بابزارم بریم سبزی ونون بخریم برای ناهار
حرف بزنیم بخندیم باشوخی ناهاربخوریم
بعدناهاربخوابیم جلوتلویزون ویه سریال ببنیم
تاخوابمون ببره غروب هم بریم بیرون تااخرشب.حالم ازشوهرم ازسکوتش گوشیش بهم میخوره .هیچ وقت پایه ام نبودهیچ وقت