من چند سال پیش پسر خالم دوستم داشت فهمیدم حتی بارها برای خواستگاری حرف زده بود هی به مامانم نفهمم گفتم بگو من نمخامش نگو این می‌گفته صبر کن بزرگ تر شه. یروز اومد خونمون من اون نشسته بودیم بقیه تو حیاط بودن جوجه درست میکردن دیدم کلیپ عاشقانه فرستاد تو تلگرامم بعد دیدم میگه بفکر باش یاد بگیر آشپزی خانومم😐 فکر درس و کنکورم نداشته باش زنه چه به این غلطا😏 منم همونجا گفتم نمی خوامت منکه خیلی وقته گفتم ن بعدش ازدواج کردم اونم ازدواج کرد با دختری که چند ساله تو رابطه بوده باش😳تازه هنوزم هر جا میشینه میگه اون به من نامردی کرده
الان نفرت مامانم بخاطر اینه که تو باید زن اون می‌شدی از اون زمان خالم باهامون حرف نمیزنه
مامانمم از من بیزاره
