دلیلش چی میتونه باشه؟
اولین باره فهمیدم به محلمون رفتن و حال بدیام و کابوس هام همزمانن
من بعد سه ماه رفتم خونه پدرم و پدر شوهرم
قبلش حالم خیلی خوب بود شاد بودم،اصلا کابوس نمیدیدم
حالا دوباره شروع شدن
هرچی هم فکر میکنم بدی کسی بهم نکرده
فقط تنها چیزایی که خیلی کم آزارم داد
اول اینکه با مادر شوهرم رفتم شال بخرم هی کردم سرم و نظر خواستم چون پوستم گندمیه
هی میگفتم به نظرت رنگ پوستم تیره نکرده بهم میاد،شش هفت بار جلوی خانمهایی که اونجا بودن میگفت نترس حالا کرم سفیدکننده میزنی قشنگ میشی و هی میخندید
یه چیز دیگه ک ناراحت شدم خواهرم همیشه خودم نداشتم ولی برا اون میخریدم اینبار برا خودم برداشتم نتونستم برا اون بردارم چون هربار میرم خونشون یا میاد خونمون بدون اجازه وقتی میرم بیرون وسایلامو میگرده و هرچیزی خوشش میاد رو برمیدارع بعد که میرم میفهمم و میگم چرا این کارو کردی میگه چون من اینو نداشتم و دوست دارم داشته باشم
دیگه منم زورم اومد حقیقت ایندفعه براش چیزی بخرم وقتی خودم نداشتم چون حس میکنم حق من نمیدونه چیزی داشته باشم و توقع داره بگم اول اون بعد خودم
منم اومدم خونه بابام به مامانم گفتم چندتا شال خریدم و خواهرم چنان بد نگاهم کرد و اخم کرد انگار جنایت کردم
پانزده سالشه
به مامانم گفتم خب با دولتی خودش ببر بخره مامانم گفت من نمیتونم حالا یکی از شالاتو بده به این من پولش بدون
گفتم مگه من بخاطر پولش میگم
من دوساعته داشتم انتخاب میکردم
بعدشم مغازه نزدیک شماست تو محل شماست هرروزم بخوابد میتونید برید من بعد یه سال شال خریدم و ندادم ایندفعه
مامانم عادتشه با عذاب وجدان دادن به من همیشه کاراسو جلو میبره همیشه ولی ایندفعه گول نخوردم
یه چیز دیگم که یکم اذیتم کرد مامانم گفت بابات یه ماه دیگه خودش تنها میاد خونتون چندروز بمونه،راستش با بابام رودربایستی دارم و از شوهرم بدش میاد و چند هفته قبل مامانم و ابجیم اومدن خونمون موندن هرچی اصرار کردم بابا هم بیاد گفت نه باید داداشت میره سرکار براش غذا بپزم
حالا اینم که خانوادگی میومدن و من با یه بچه دوساله دست تنها باید از بابام مهمون داری کنم یکم اذیتم میکنه
چیز بعدی نگاه زنای هم محله ای بود چون مانتوم کوتاه بود خیلی یه جوری بهم نگاه میکردم و مستقیم به پایین مانتوم نگاه میکردن
یعنی اینا میتونن دلیل حال الآنم باشن؟