2777
2789

ی سری وسیله داشتن خونمون اومدن اونارو ببرن ی شهر دورتر از ما هستن ک شوهرمم اونجا کار داره دیگه گفت امشب با اونا برمیگردم منم ساندویچ درست کردم گذاشتم گفتم اومدن بخورن

من گفتم بمونم حداقل ی سلامی بهشون بکنم بعد بیام خونه بابام شوهرم گفت شاید اوناراحت نباشن میان وسایل برمیدارن میرن 

با خانواده شوهرمم تو یه ساختمونیم تحملشو نداشتم خونه بمونم بعدا بگن بیا اینجا بخواب الانم حس میکنم ممادرشوهر کنم رفته پیششون هرچیم زنگ‌میزنم شوهرم جواب نمیده

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگر میخواستی مدام زنگ بزنی چرا رفتی خونه باباتوالا اصلا لازم نبود بری میموندی خونت

نمیدونم بیشتر بخاطر این حساسم مادرشوهرم بره پیششون شوهرم بمن میگفت شاید راحت نباشن اونوقت مادرشوهرم الان عین کنه چسپیده بهشون

نمیدونم بیشتر بخاطر این حساسم مادرشوهرم بره پیششون شوهرم بمن میگفت شاید راحت نباشن اونوقت مادرشوهرم ...

خب عزیزم مادرشوهرت یه سنی گذشته ازش باهاشون راحتتره تا شما. حالا چی مبخواد بشه مثلا‌ هیچی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز