خیلی الکی الکی برنامه مهاجرت جدی شد برای فرار از خاطراتم با یه نفر دارم کل زندگیمو جا میزارم این اخرین شیفتایی که تو بیمارستان میام جایی که عاشق شدم جایی که شکست خوردم جایی که بزرگ شدم ..
از روزی که تصمیم رفتنم قطعی شد انقدر سرگرم کارام بودم که نتونستم به اصل کاری دارم میکنم فکر کنم الان ترسیده ام غمگینم با اینکه به قول بابام تو که ور دلمون میری اراده کنی با یه پرواز پیشمونی ولی من دارم همه چیزمو جا میزارم اینجا دوستامو شغلی که براش جنگیده بودم اتاق خوابمو و …و در نهایت با دوتا چمدون میرم تو دنیای جدید