چند روز پیش مادر خواستگارم به مادرم زنگ زده بود ( یکی از آشناهامون واسطه شد) و با مادر من صحبت کردن اولش مادر خواستگارم گفت پسرش دانشجوی فرهنگیانه و مشاور تحصیلی هم هست و موقعی که فهمید خانواده من مذهبی هستن گفت که پسرش اهل نماز و روزه اس و واجبات رو انجام میده فقط نماز شب نمیخونه
بعد یکم صحبت قرار گذاشتن که حضوری هم رو ببینیم
وای باورتون نمیشه امروز وقتی دیدمش اصلا بهش نمیخورد بیست و یک سالش باشه سبیلای ناصرالدین شاهی گذاشته بود کپ کردیم دیدیمش هم من و هم مادرم
و همون اول رتبه کنکورم و پرسید منم از گفتن طفره رفتم
و بعد بهم خیلی جدی گفت عقایدش شبیه مردای دهه پنجاه هست و خب از اون سبیلاشم معلوم بود و طی صحبت هایی که پیش اومده بود گفت من رفیق دختر دارم شما مشکلی نداری؟
من گفتم مخالف هستم اونم گفت جایگاه شما برای من محفوظه و اینجوری نیست که من بخوام زیرابی برم(منظورش به خیانت بود😐)
بعد کمی صحبت فهمیدم دانشجوی فرهنگیان نبوده و علوم تربیتی خونده و در آینده میخود بره رشته ادبیات و بخونه😐😐😐😐😐
ماشینم نداشت و میگفت با تاکسی و آژانس رفت و آمد میکنه
البته سنی هم نداشت انتظار ماشین داشته باشیم
ولی درباره خونه که پرسیدم گفت زمین دارن که میخوان بدن به بساز و بفروش ولی ترجیح میداد خونه بخره برا همین ماشین نمیخرید که پولش و بذاره برای خونه و اینم گفت چند سال پیش مادرش اینا زندگی کنیم
ازش درباره نماز و روزهم پرسیدم غیر مستقیم گفت انجام نمیده درصورتی که مادرش گفته بود انجام میده
حالا خود مادره دم از صداقت میزد ولی یکم صداقت نداشت
و امروز اولین تجربه و عجیب ترین تجربه ام از خواستگار بود
اینم اضافه کنم که سوتفاهم پیش نیاد خانواده من مذهبی هستن ولی اصلا خشک مذهب و متعصب نیستیم