دامادمون عاشق خواهرم بود و فامیلیم
خیلی اومد و رفت تا بهش بدن
چون نیروی دریایی بود راضی نبودیم
کلی گریه کرد چند بار اومد خواستگاری
هرچی خواهرم بلاکش میکرد بازز میومد دنبالش یا زنگ میزد
اخرم خواهرم باهاش ازدواج کرد سال اول دانشکده مامایی بود انصراف داد
رفت جنوب نزدیکش باشه
حالا دوسال از ازدواجشون گذشته
خواهرم میگه همه اش سرد خواهرم پس میزنه
اصلا باهم رابطع ندارن
دعواهاشونم از وقتی مامانم واینا واسه بعد سقط خواهرم رفتن جنوب شروع شده
مثل اینکه به خواهرم گفته خانوادت به درد نخورن فکر نمیکردم اتقدر روانی باشن
خواهرمم بعد سقط حالش بد بود باهاش بدرفتاری کرد الان ولی خوب شد
میگه تو هم مثل مادر وپدرتی حیوونی
دوست ندارم خواهرم طلاق بگیره فقط ۲۴ سالشه