گفتم ک نامزدم رو دعوت کردن اما من ن
و من حال روحیم اصلا مناسب نبود بااین حال نامزدم
رفت اونجا و اصلا یه خبر از من نگرفت
منم که زنگ زده بودم خواهر شوهرم
خواهر شوهرم رفته بود زنگ زده بود جاریم
و گفته بود چرا وقتی قرار بوده برای خانومش طلا بخره
اون پولو قبول کردی
جاریمم به من زنگ زد فرداش
گفتش سر اینقد پول و طلا چقد گدا بازی در میاری انگار خانوادت سیرت نمیکنن منم گفتم
تا دلت بخواد طلا دارم اما قولی ک بمن داده و من زنشم
گفتش که تو داری سو استفاده میکنی و هنوز نامزدی حتما میخوای عقد نکرده فرار کنی
و عمدا گوشیت شکستی که برات ایفون بخره و گفتش
من هم جنس خودم خوب میشناسم شکستی که برات بخره ندید بدیدی
تو بخری برادرش نخوره اون وقت
منم گفتم شوهر سرپرست خانواده شه زن و بچه هاش
ن سرپرست خواهر برادر هاش
گفتش وظیفه شه و اصلا ما نمیدیم
میرم به همه میگم که داری سو استفاده میکنی تو زندگی بکن نیستی فقط میخوای برات خیلی چیزا بخره طلاق بگیری