شوهر خالم هر عین جارو برقی غذا میخوره امروز غذا و نوشابه کم اومد ابروم رفت ب لطفش
ب جون عزیزام راست میگم
بچها ما یه خانواده 3 نفره هستیم منو شوهرم و بچم،، و با مادرم و4تا داداشام رفتیم بیرون بابامم نبود خلاصه ک خالم اینا یه خانواده 4 نفره هستن مهمون من هم بودن من رفتم 3 تا نوشابه خانواده خریدم یکیش سمت منو شوهرم بچم یکیش برا مامانم و داداشام یکیشم برا خالم و شوهرش و بچهاش سهم هر کسیم بهشون دادم خلاصه ک رفتیم کباب کردیم من 3 تا مرغ کباب کردم چون میدونستم میخوره ماشالا کلی شد یه قابلمه پر از مرغ فقط گردناشو برداشتیم همشو کباب کردیم خلاصه ک حین کباب کردن داداشام نشستن پای منقل و هر سری ک میوردن میزاشتن تو قابلمه شوهر خالم ور میداشت خالی خالی میخورد ب فکر هیچکس نبود بعد تیکه های گوشتشو برمیداشت مینداخت تو دهنش استخونا رو نمیخورد خاطه ک شاید پا منقلی اگه بگم 5 تا سیخشو خودش خورد دروغ نگفتم برسیم نوبت نوشابه چون من اخلاق شوهر خالم میدونستم سهم هر کی نوشابه رو گذاشتم پیشش دیگه غذا کشیدنی از بس جوجه خورده بود ارضای روحی روانی کرده بود خودشو قبل از اینکه شروع کنه غذا خوردن دستش گذاشت رو نوشابه و بازش کرد ب قران مجید میریخت میخورد میریخت میخورد من لیوان از این پلاستیکی ها ک بزرگ هستن برده بودم هر لیوانی شاید یکی و نصفی از لیوانای عادی جا میگرفت بعد هم برا زن و بچش ریخت بطری تموم کردن بعد خودشو کش داد سمت نوشابه ای ک سمت خونه مامانم اینا بود یه لیوانی ریخت برا خودش و پسرش قشنگ نوشابهه ب نصف رسید دیگه داداشم دید اینطوری داره میکنه تینی که هیچوقت سر غذا نوشابه و اب نمیخوره برداشتش بطریه رو برا مادرم و اون 3 تا داداشام یکم یکم نوشابه ریخت بعد داداش 7 سالم ب برادرم گفت داداش این چیه برام یه ذره ریختی پرش کن داداشمم خجالت کشید لیوان خودشو خالی کرد تو لیوان داداشم بعد من به همون خداوندی خدا دیدم داداش بزرگم نوشابه گیرش نیومد بطری خودمو باز کردم قبل از اینکه بریزم برای داداشم شوهر خالم لیوانشو اورد جلو گفت برا منم میریزی منم تا نصف لیوان ریختم براش بعد ک داشتیم میومدیم خونه شوهرم گفت این چرا همچین کرد گفت خودم خجالت کشیدم
