اول از همه بیاید بگم چرا اینجوری شد
داداشم میخواست بخواطر عقد کنون کمد منو بفروشه که جا باز شه چون عقد تو خونس (بگم که داداشم همیشه منو میزنه و ما کاری نداریم)
ایندفه گفتم نه بسه نمیزارم بفروشی این وسایل منه،
یهو گفت فقط خفه شو تا نیومدم بزنمت، مامانم قلبش درد گرفت گفت بسه دیگه، منم گفتم بمیرم برات مامانم چی میکشی از دست این پسرت،😔
اومدم از خونه برم بیرون داداشم کتکم زد منم جیع و داد کردم گفتم بسه دیگه خستم کردی داداشم دوباره محکم تر زد زنداداشم اومد بزنه مامانم گرفتتش من رفتم تو راهرو بازم داد و بیداد کردم که یکم بترسه 😭😭 زنداداشم گفت دهنتو ببند هی هیچی بهت نمیگم
گفتم نمیبینی داره چیکار م میکنه گفت میخواستی جواب ندی که کتک نخوری😭
حرفش بد سوزوند منو بخدا 😭
داداشمو کیفمو کفشم پرت کرد بیرون، منم با گریه از خونه اومدم بیرون زنگ زدم اورژانس اجتماعی، اومد با مامانم صحبت کردن مامانمم حالش بد شد الکی فیلم بازی کرد، بلاخره اومدم خونه تا 3 صبح تو خیابون بودم حالم بد بود متوجه شدم وقتی منو از خونه پرت کردن بیرون زنداداشم گفته دیگه محلش ندید آدم شه این
مامانمم کلی قربون صدقش رفته بغلش کرده براش میوه آورده
الان عقدش مهر ماه گفته هیچگس سفید نپوشه من تک میخوام باشم
زنداداشم و مامانش و داداشم بلاکم کردن
ولی مامانم دارتشون مدام برا زنداداشم استوری میزاره
از همشون متنفرم چجوری انتقاممو بگیرم
میخوام روز عقدش یه لباس سفید بپوشم موهامم بلوند کردم لنز آبی بزارم یه میکاپ کنم همه نگاها رو من باشه،
اینم بگم اون بلاها و روز عاشورا سرم آورد وقتی داشتم آماده میشدم برم امام زاده و خلاصه خیلی حالم بد کرد هیچوقت حلالش نمیکنم