میدونه ولی من واقعا خسته شده بودم
من خانوادم از بیرون خیلی شاد و خوب به نظر میان از درون داغونم
من چون مامانم بیماری اعصاب داشت همه مون از بچگی کلا مستقل بودیم و خودمون گلیم خودمون و از آب می‌کشیدیم بیرون از آشپزی گرفته تا تنها رفت آمد کردن و...
میدونم ادعای اینم ندارم از سنم بیشتر میدونم
ولی خب همسرم و خانوادش تا الان خوبن
۲۵سالگی ازدواج کردم سنم خوب بود
آشنایی قبل ازدواج ۶ ماه عالی بود
اره راضی ام با عشق ازدواج کردیم ۲۴ سالگی بیشتر از ۱۰ سال دوست بودیم اما خیلی دوست داشتم همه بگن من خوبم باهاشون کنار امدم میرفتی خونشون انگار میرفتم خونه مامانت
م خونه تکونی میکردم براش انقد تیکه مینداخت من اصلا ب خودم نمیگرفتم هیچی نمیگفتم حتی ب شوهرمم نمیگفتم الان عقده شده برام الانم خوبم بی احترامی اصلا نمیکنم اگ قبلا ب ارایش لباس گیر میدادن هیچی نمیگفتم الان با خنده میگم دختر خودتونم همینجوری و خیلی چیزای دیگ
28 سالم تازه دو ماه عقد کردم دوست بودیم خانواده خیلی مهمه از هیچ ایرادی ساده نگذر نگو درست میشه درک داشته باش ولی هیچ وقت فدا کاری بی مورد نداشته باش
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
41 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
