2777
2789
عنوان

خواهر شوهرا هم بد هستن

| مشاهده متن کامل بحث + 754 بازدید | 68 پست

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

بله درستهو قرار هم‌نیست اگه خواهرشوهر هستیم از همشون دفاع کنیم.نه؟

بله

درکل دفاع از چیزی ک خبرنداریم دقیق جایز نیس چ خواهرشوهر چ زنداداش

ولی جو اینجا جوریه ک فقط میگنن مادرشوهر وخواهرشوهر مقصره عروس مظلوم وفرشته ست

چیزی ک بار هااااا دیدیم ک اصلا اینطور نیست

دختر باید حیاداشته باشه پرده رو پنجره اتاق منم داره😉
بلهدرکل دفاع از چیزی ک خبرنداریم دقیق جایز نیس چ خواهرشوهر چ زنداداشولی جو اینجا جوریه ک فقط میگنن م ...

نه واقعا همینه

هیچ طرفی صد در صد مقصر یا صد در صد معصوم نیست

الآن مادر من یه خواهرشوهر بی زبون و سادس که ۳۰ ساله زنداییم داره تو این خانواده میتازونه و دعوا راه میندازه.دختراشم کرده دشمن من و مادرم و خانوادم.

از اون طرف خب همون زنداییم خواهر شوهره و بشدت با همه عروسای خودشون کنتاکت داره.

منم میگم همه جایگاه ها خوب و بد داره.

ولی من تا از رفتار خواهرشوهرم اینجا گله میکنم،یه عده خواهرشوهر، با تعصب روی این مساله، میریزن سرم که تو خودت بد و شر هستی که اونا اینجوری رفتار میکنن!


وای توی یه تاپیکم‌هست.دو نفر که قشنگ‌مشخصه از اون خانواده شوهرا هستن ریختن سرم.

هرچی لایق خودشون بود نثار من کردن.دلم واسه عروساشون و حتی خانواده شوهراشون سوخت😅

تلاشتو کن نری...با سیاست یه جور پیش ببر که نری ...آدمهایی که شعور ندارن لیاقت رفت و آمد ندارن


واقعا لیاقت ندارن.

اینو دیر فهمیدم.

اوایل ازدواج هر دو هفته منو میبرد خونه مادرش و دو سه روز نگه میگداشت و البته چون تازه عروس بودم تحمل میکردم.

بعد از ۹ سال،فهمیدم ارزش ندارن.الان ۱۲ ساله ازدواج کردم و تازه راهمو پیدا کردم

داستانشم طولانیه.

ولی قسم خوردم هرگز از زبون من دعوت نشن.اگرم شوهرم میخواد میتونه خودش زنگ‌بزنه و من فقط پذیرایی میکنم.

وقتی ازشون خداحافظی میکنم دیگه نمیگم خونه ماهم تشریف بیارید خوشحال میشیم.

اینم داستان داره.


آخرین تیر ترکش هم همون حرکت مادرشوهرم بود توی دعوای آخر که گفتم.


حالا این هفته هم‌شوهرم میخواست ببره خونه مادرش که مخالفت کردم.با اینکه خونه پدرمم همون محل هست ولی دلم‌نمیخواست برم.


واقعا لیاقت ندارن.اینو دیر فهمیدم.اوایل ازدواج هر دو هفته منو میبرد خونه مادرش و دو سه روز نگه میگدا ...


همین فرمون برو جلو ... هر آدمی که بهش بی احترامی میشه و باز هم ادامه میده در حقیقت خودش اجازه توهین های بعدی رو میده... به نظرم رفتارت با شوهرت هم تغییر بده

امید آخرین چیزیست که میمیرد
همین فرمون برو جلو ... هر آدمی که بهش بی احترامی میشه و باز هم ادامه میده در حقیقت خودش اجازه توهین ...

میدونی چیه؟

اوایل نمیتونستم‌به اصرار شوهرم‌برای رفتن به خونه مادرش و شب موندن نه بگم.

انگار میترسیدم.

بعد کم کم خودش دید محبت ندارن و کمتر اصرار کرد.حالا هم اگه بخوام بعد از یه مدت برم‌ به این شرط میرم که شب نمونم.

چند بار براش گفتم که من خونه مادرت راحت نیستم.

واقعا راحت نیستم چون خودشون با لباس راحتی و خنک میشینن.من که نامحرمم باید لباس بلند و پوشیده تنم باشه.دستشوییشون تو حیاطه.زمستونا یخ میکنیم،تابستونا از ترس سوسک میلرزیم.

در ضمن مادرش هی خرده فرمایش میکنه،دستپختمو نمیخوره،با اینکه همه میگن دستپختت خوبه.

منم وسواسم و نمیتونه بگه کثیفی یا دستپختت بده؛با نخوردن اذیتم میکنه.

تیکه میندازه و فرق میذاره.

کلا انرژی خونشون بده.

مادربزرگمم همینطوره،اصلا دوس ندارم‌برم خونش بمونم.میرم‌نیم ساعت سر میزنم و میام خونه.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792