سلام دوستان بخاطراین رفتار زشت و دستورات خانواده شوهرم مریض شدم درحدمرگ افتادم پنج روزپیش کارم به سورم و آمپول کشید
علیاحضرات دستور دادن دوتا خواهرشوهرم که سنشون بالاس و شوهر ندارن باماشین ما و جاری بابچه و شوهر باماشین زورکی بریم اربعین چندساله رفتم هردفعه یکی آویزون مابود یکبار زن پسردایش بود که چسبیده بودبشوهرم ول نمیکرد هی اسرار داشت کنارش قدم بزنه و اسمش شوهرم صدامیزدنا یک آقا بچسبونه، سال بعدبرادرهمسرم دوتا مردفامیل دنبال مون، پارسال خواهرشوهرام بودن که روانمو بهم زدن اونجا گرم هست خودآدم خسته راه بعد به غذاخوردن گیرمیدادن به هرچی هرچی موقع برگشت یکدانه استکانم که حساس بودم اینانشورن جالبه نگفتم بدم میادیا بی احترامی کرده باشم یا جوابشان بدم نه کلا بی سرزبونم بخاطرکه لیوانمو به بهانه آب خوردن رفتم بشورم تازه ندیدن چیزی که ندیدن اومدم توماشین خواهرش رک متلک گفت تازه شستم تمیزبوده شوهرم عین ماست میمونه وفقط بدون چون چرا عدالتی حامی خانواده ش
وحتی بفهمن ناراحتی در دلت نه اینکه خم به ابروبیاری یا اعتراض کنی متلک میندازن که هی بهش برمیخوره ماکه چیزی نگفتیم
والا امسال من غلط بکنم و خواهم کردکه کسی روجایی ببرم اینا آماده شدن بچه جاریم اومد محکم در زد ظهری که بابام گفته آخرهفته بریم وایی مغزم متلاشی شد ازبس براشوهرم توضیح دادم که نمیخوام باکسی جایی برم باز میخوان حرفی رو قانون کنن که هرسال اربعین دنبالشان بریم اگرنری همه جا فامیل همسایه میگن فلانی قهرکرده نمیذاره برادرمان با برادرش جایی بره اینم بگم که هرشب جمعه زورکی بمیری از درد یا امراض زنانه یا هرچی باید بری شام بخوری، جاری بزرگترمم کلی باشوهرم بگوبخند داره اسمش صدامیزنه یا با جان صدا میزنه، من بزرو کلی گناه کنم برای ثواب زوری، الانم بدون اینکه چیزی بگه شوهرم یا آرومم کنه یا نظر بده پر از باد راهش کشید رفت 😭😭😭💔یا امام حسین ع دلم بدجورشکسته هرکی اولادنداره بهش بده که من توی زندگی ده سالم شدم بازیچه عروسک خیمه شب بازی خانواده شوهر، ما حتی شب دیروقت حق نداریم بیرون خانه باشیم خواهرش آمار میگره ماحق نداریم منطقه زندگیم رو عوض کنیم، میگم هرشب جمعه یا خانه اقوام دعوتی دارن بمن زنگ نمیزنن آدم حساب نمیکنن که بیا یهو سرشب شوهرم میگه یادم رفت گفته بودن بهم درحالیکه شام درست کردم یا خوردم، ولی دوتا جاریم رو زنگ میزنن و ازشون اجازه میگیرن امشب مهمونی راه بندازیم حال داری بیای دیدم عمدی اینکارا نظربدین با این شرایط چجوری ۲٠
رو تحمل کنم با سوابق خرابی که دارن ما همین بیرون شهر چندبارباجاریم رفتم دیدم مدام با خواهر شوهرام پچ پچ میکنن با هم میرن جایی من یک گوشه بایدبشینم محل نمیدن یا موقع غذا برای خودش و همسرش بقیه سفارشی میریزه کارای حال بهم زن که مگر من بچه ام یا خودم زندگی جداندارم بخدا حالم بشدت بده چندروزه زندگی مونمیفهمم اینا سوابق وحشتناکی دارن مثلا یکسال عقدم جاریم نمیذاشت شوهرم ببینم گوشیش روخاموش میکرد اینقدرمن گریه میکردم درحالیکه یک خواستگاری رسمی بود نه اینکه خدایی نکرده من توکوچه خیابون اینوبشناسم خودمم کم خواسنگارنداشتم، مدام توطئه میکنن اون جاری دیگمم گفت بهم اینها بلاهایی که سرش آوردن باعث سقط جنینش شد مثل خودم یکی از علتهای نداشتن بچه استرسهای اینهاس که یکیش آخرهفته شب جمعه چرانرفتم چرا رفتم تواین دوره زمونه کسی عیدبه عیدمهمانی نمیره این فسیل مغزها توی لجبازی افکار احمقانشون گیرن برای زورکی مهمانی بماندکه نظافت در شستشو رعایت نمیشه هروقت رفتم معدم بهم ریخته