2777
2789

من خودم بچه دارم ده ساله متاهلم واقعا از بعد ازدواج تازه فهمیدم زندگی چیه درسته من مثل مامانم نیستم وگرنه شوهرم ی روز تحمل نمی‌کرد ولی بابامم دیگ شورشو درآورده بود 

بابام ژیلت هارو میشمرد می‌ذاشت گاو صندوق حق نداشتیم بهش دست بزنیم😐

وقتی مایحتاج و خورد و خوراک تموم میشد اول یک دعوا اساسی راه مینداخت بعد چند روز می‌خرید 

مثلاً مایع ظرفشویی تموم میشد انقد نمی‌خرید که مجبور میشدم با تاید بشورم که جمع نشه سر هم 

فوش های خیلی بدی به مامانم میداد 

علنا خیانت میکرد و مامانم میدونست ولی هیچی نمی گفت 

سر غذا یهو. ظرف غذارو پرت میکرد اگه یکم کم نمک یا شور با بدمزه میشد 

بعد میفتاد با جون منو خواهرم با کمربند میزد پسرش رو هیچوقت نمی‌زد نور چشمیش بود و کوچیکتر از ما بود

و اخلاقای مامانم 

پارسا و سامیار قشنگم تمام قلبم برای شماست عشقای دلم💐❤️

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

منو لایک کن اسی 

لطفا برای حاجتم صلوات یا حمد میفرستین.ممنونم زیبا ها♥️زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...شخصا از خداوند مهربان مسئلت دارم آقایون عضو نی نی سایت رو عاقل و از اینجا بیرون کنه😒 

مامانم نه آشپزی جالبی داشت نه خونه داری 

بیشتر اوقات غذاهاش رو ماهم نمی‌تونستیم بخوریم بو میداد یا افتضاح بود 

هیچوقت ترشی یا این چیزا حتی یک سبزی خوردن ساده یا سالاد نداشتیم وسایلش میموند تو یخچال خراب می‌شد میریخت دور 

دائم حرف خونه رو پیش خاله هام یا همسایه ها میبرد از ما بد می‌گفت 

همش تو کوچه بود و ظرف چند روز تلنبار میشد رو هم لباسای چرک رو هم حیاط کثیف همه جا اشغال 

تا اینکه ما یکم بزرگ شدیم از مدرسه میومدم کارای خونه رو تن تن میکردم 

پارسا و سامیار قشنگم تمام قلبم برای شماست عشقای دلم💐❤️

برای اینکه بابام داد نزنه دعوامون نکنه لاقل خودم کارارو میکردم به غذا می‌رسیدم 

ی روز بابام با یک تخته فرش گنده اومد گفت باید فرش ببافی 

کارای خونه کم بود فرش‌ هم اضافه شد 

نمی‌دونستم درس بخونم یا کارای خونه آخر شبم بافتن فرش 

همه درسام رو افتادم و نتونستم ادامه بدم وقتی اعتراض میکردم بابام با کمربند میزد سرمو میکوبید دیوار و..

و مامانمم اصلا براش مهم نبود 

پارسا و سامیار قشنگم تمام قلبم برای شماست عشقای دلم💐❤️

مامانم نه آشپزی جالبی داشت نه خونه داری بیشتر اوقات غذاهاش رو ماهم نمی‌تونستیم بخوریم بو میداد یا اف ...

به‌خاطر ایراد گیری ها و خساست های بیش از حد بابات ،مامانت اینجوری نشد؟

لطفا برای حاجتم صلوات یا حمد میفرستین.ممنونم زیبا ها♥️زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...شخصا از خداوند مهربان مسئلت دارم آقایون عضو نی نی سایت رو عاقل و از اینجا بیرون کنه😒 

تا اینجا که گفتی بابات از مامانت بدتره . 

تنبلی و شلختگی شرف داره به خیانت و فحاشی و دست بزن و خساست و چیزای دیگه 


شَرم بر من اگر حَریمِ تو ، پیشِ چَشمانِ من شکسته شود ❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️  (دوستانِ عزیز اسم کاربریم فقط یه اسمِ نه چیزِ دیگه ای) 

چ زندگی سختی داشتی عزیزم

دقیقا از هیچکدوم خوشم نمیاد 

حتی بعد ازدواج دلم می‌سوخت میرفتم کاراشو میکردم بهشون می‌رسیدم ولی اشتباه کردم خوب جوابمو دادن وقتی شوهرم ورشکست شد رفتن ضامن بانک رو با یه چاقو تو دستش آوردن دم خونم 

الان ناراحتن شوهرم تو خونه راهشون نمی‌ده 

پارسا و سامیار قشنگم تمام قلبم برای شماست عشقای دلم💐❤️

برای اینکه بابام داد نزنه دعوامون نکنه لاقل خودم کارارو میکردم به غذا می‌رسیدم ی روز بابام با یک تخت ...

الهی 😢💔

شَرم بر من اگر حَریمِ تو ، پیشِ چَشمانِ من شکسته شود ❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️  (دوستانِ عزیز اسم کاربریم فقط یه اسمِ نه چیزِ دیگه ای) 

تا اینجا که گفتی بابات از مامانت بدتره . تنبلی و شلختگی شرف داره به خیانت و فحاشی و دست بزن و خساست ...

دقیقا یکی از یکی بدتر 

پارسا و سامیار قشنگم تمام قلبم برای شماست عشقای دلم💐❤️

برای اینکه بابام داد نزنه دعوامون نکنه لاقل خودم کارارو میکردم به غذا می‌رسیدم ی روز بابام با یک تخت ...

مادرتون کمی بی‌خیال بوده اما پدرتون بنظرم مقصر بزرگ این ماجرا بوده 

لطفا برای حاجتم صلوات یا حمد میفرستین.ممنونم زیبا ها♥️زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...شخصا از خداوند مهربان مسئلت دارم آقایون عضو نی نی سایت رو عاقل و از اینجا بیرون کنه😒 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز