من پدر خوبی ندارم، کلا بابام نقش خاصی تو زندگیم نداره نه حمایت مالی، نه محبت. حتی خیلی وقتا افکار متحجرانه اش رو بهم تحمیل کرده و محدودم میکنه. چند روز پیش به حدی ازش نفرت داشتم که تو دلم میگفتم کاش بمیری بابا
امشب بابام که از سر کار برگشت خونه، بابام پوست خیلی خشکی داره پاشنه پاش ترک ترک خورده بود میگفت وازلین برام بیار پاهامو چرب کنم براش اوردم. خوابش برد از خستگی
همون توخواب خودم پاهاشو چرب کردم. نمیخواستم اینکارو بکنن اصلا،اونم برای پدری که خیلی برام کم گذاشت تو زندگی ولی دلم نشد
الان هنوز دارم گریه میکنم